عمر ابوبکر را چه کسی کشت حضرت عزرائیل
مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست تقدیم به روی ماه عالم مهدی موعود منجی تمام عالم هر که منجیست خدا یارو نگهدارش باد هم که عیسی و موسی محمد باشد طراح و نوسینده حجت اله عرفانیان مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست صد کتابو صدحدیث آئینه روی محمد علیست دره علم خدا غیر از علی نیست جانشینه مصطفا این مرتضی مولاء علیست به ابجد خانواده محترم پیامبر583 پادشاه اصلی عالم 583محمد علی فاطمه حسن حسین 583 عاشوراه 583 شبکه نور 583پادشاه اصلی عالم 583به قرارداد الله 583 اهل بیت فاطمه 583 امت اسلامی583اهل دین قرآن اسلام 583به ابجداهل دین 100+351 قرآن +132 اسلام=583 583شبکه نور 583 شبکه نور583 اهل بیت فاطمه 583 این عدد نورانی را از راست بخوان براستی شیعیان فرزندان اهل بیت محمد علی فاطمه حسن حسین 583 میشود 385 شیعه 385 74 فرقه گمراه دین اگر دین ندارید لا اقل آزاد مرد باشیدبه ابجد 245 دینه بحق الله 245 افق دین اسلامه حق245اسلامه حق245 فاطمه +علی =245 علی110+135فاطمه=245 یا اسلام محمد 245 با اسلام علی 245دین الهی فاطمه 245با اسلام علی 245 با اسلام بحق بدینه حق اللهی 245 با دین انسان 245 اهل منطقی 245بسیجیان علی 245 مقام جانباز 245دعا کنید مهدی بیاید 245 انقلابیان 245 بسم الله الرحمن الرحیم 786- 541 عمر ابوبکر =245 اسلامه حق 245حکم الهی دین الله245 فاطمه 135+110 علی=245 اسلامه حق 245 سلطان سریرولایت علی قل انماولی یکم الله علی245مدار245مراد245 ما شیعیان فقط اهل بیت پیامبر را دوست میداریم و از کفار قریش بیزاریم به ابجد با قاصبان اهل بیت 786-245 اسلامه حق 245 علی فاطمه =541 عمر ابوبکر 231 باقاصبه دین الله231 ابوبکر231 راه دزدی231 فلسفه دین الله 385شیعه 385 حرفهای حسابی 385راز اهل عالم 385فرق نمیکند که سنی بر حق باشد یا شیعه وحدت اسلام برایم مهم است و پذیرش بحق به ابجد وحدت کل اسلام 600 منهای 541 ابوبکر و عمر = 59 مهدی 59 بزودی خواهد آمد و همه ادیان را به وحدت فرا میخواند ما باید کمکش کنیم صحابه حضرت مهدی بودن زحمت داردو 202دین الهی محمد 202 یعنی علی 110+92 محمد=202 بلغ اولا بکمالهی کشف دوجا به جمالهی حسنت جمیعو خصالحی صلو علیه و آلهی حاتفی گفت دیدم من آن کتف نبی دوره خاتم تا به شانه بود علیا"علیا"یا علی دوش نبی حیدر است وارث پیغمبر است بوود نام مولاء الهی بحق که وصی مصطفی مرتضایی بت شکنی دوش نبی حیدر است وارث پیغمبر است اسلام نجاتبخش 1488 - 1202 عمر ابوبکرو عثمان = 286 یعنی 286 عید محمد علی 286 به ابجد 12منتخب12 اسلام 12 حق 12اخلاق12 نجاتبخش 12 اسلام 12 نجاتبخش 12 قلب 12هوا 12 ساعت 12 ماها 12 قلب 12جانها 12حم 12 گل گل12 دلی که نیست حب علی سنگ است چرا که نور وی و نور حق هماهنگ است مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست وصی بحق محمد سلام سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ سلام بر جمال حیدر کرار اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش که به تلبیسو حیل دیو مسلمان نشود فتنه های دین 615-541 = 74 فرقه نه 74 ابجد سه خلیفه ابوبکر27+22 عمر+25 عثمان =74باعث 74 فرقه شدن دین شدند74والشجرتها الملعونه 74 ابجد ابوبکر 27+22 عمر +25 عثمان = 74 ان من المجرمین منتقمون 74 به هزار نام خدا قسم 1000به ابجد محمد مصطفا 92 قسم = 1092 منهای ابجد سه خلیفه کن 1202- منهای 1092 = 110مولا و مقتدای عالم علیست افتخار دین 1346- 1202= 144 ضرب 12 امام در خودش 144 ابجد آیه وعتصمو بحبل الله جمیعا" و لا تفرقو 144 گمراه دین 310 عمر 310فاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار310 مانع های سده دین 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310310مفسدین به جهان310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق 310بفریبی ها310مکرن310 کفری 310گمراه دین310عمر 310منکر310 نیرنگ310عمر310با قاصب کل دین 310 بناحق پلید اهله دینه310 بیداد گرانه ابله 310 احمقان اهل دینی 310 یا وهابیه منافقه 310احمقان اهل دینی 310 فاسدان پلید دین ها 310 بمار زنگی 310کفری 310 عمر 310 310کلب کلب هار310 ابله منافقا 310نمرودی310 ناحق عالمی 310 عمر 310بمار زنگی 310منکر 310جاهل منافق 310 ابله منافقا 310 اباجهل در دین 310 ابالهبا در دین 310 اباجهل در دین 310 بیداد گران ابله 310 قاصبان بدین 310نامردیه 310 کفری 310 عمر 310 گمراه دین 310یا بلاء دین اسلام 310نیرنگ310نمرودی310 سامری310 گمراه دین310 مکرن310حرامیان 310بی ایمان دین اسلام310 عمر 310 گمراه دین 310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310دلیل نفاق310 عمر 310 جاهل منافق310 ابله منافقا 310 با اهل منافق 310 310اباجهل در دین 310 کفری310 احمقهای فاسد 310 منکر 310 حرامزاده پلید 310وهابی کودن دین اسلامی310 قاصبان بدین 310 رمززناه 310 گمراه دین310 کوره دینیه 310جهل عرب 310 اباجهل در دین310یا بلاء دین اسلام 310منکر 310نامردیه 310با وهابیه نادان دین حق 310 دلیله نفاق310کفری310 نیرنگ310نمرودی 310 کلب کلب هار 310 عمر 310سگ هار پلید 310 دلیل نفاقه 310 جهل عرب 310سامری310 310دائش وهابی نادان 310 اباجهل در دین 310گمراه دین 310 جاهل منافق 310 ابله منافقا310 کفری 310حرامیان 310 نامردیه 310دزدانه فدک فاطمه 310بمار زنگی 310کفری منکر 310جاهل منافق 310 نامردیه 310عمر 310یا بلاء دین اسلام 310 سگ مردها310 نیرنگ 310نمرودی 310سامری310 گمراه دین310یا بلاء دین اسلام 310 نیرنگ 310 منکر 310 کفری 310 مکرن310 خباثتی1512-1202 سه خلیفه = 310 عمر 310نامردیه 310 منکر310 کفری310نیرنگ 310 عمر310ناهنجار 310پلیدی بقاصبانی 310بوگند مردابا 310سگ مرد ها 310 کبر پلید دین 310بقلدره دینه 310احمق بی دین ها 310 جهل عرب 310 اباجهل در دین 310 گراز ناهلی 310 دزده دین اسلامی 310 نار جهیما310بدعت شیطانه 851-541= 310عمر 310 با اهل منافق 310 حرامیان 310 بمزاحم های دین اسلام 310 رزل بدینی 310 با اهل منافق 310 اهل دین دین عدوالله 310عمرفاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310 مفسدین به جهان310 310فاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار310 مانع های سده دین 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310310مفسدین به جهان310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310 فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق310 310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310 فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق310بفریبیها310 مکرن310 کفری310گمراه دین310عمر 310قاصبه دین الله310 فریب کاران اهل عالمی 715 -541 فتنه ها عمر ابوبکر = 310 عمر 310 گمراه دین 310خاک عالم بر سرت کنم عمر عرعر خر هم بوود لعن عمر این نام 310چیست که عرعر میکند اهل سنت را همه خر میکندتف به روی هر کسی نادان بوود هم طرفدار ابوبکروعمر عثمان بوود عرعر خر هم بوود لعن عمر به ابجد خائنان 772-451 عمر و ابوبکر = 231 اهل بی مغز بدین 231ابوبکر 231با قاصبه دین الله 231 لانه جاسوسیه 231 قاصب ابله 231231محکومان بدین 231ادیانی جعلی باطل 231 دو رویه 231 یا ابوسفیانی 231 نفاق231 فاسق231 اهل بقاصب231یا اهل مفسد 231 اهل نامرد 231 محکومان بدین231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541= 231 ابوبکر231راه دزدی 231 نفاق 231 با جاهلا نادان ملحد 231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 یا ابوسفیانی 231لانه جاسوسیه231 ادیانی جعلی باطل 231 دورویه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر نابحق دینها 231 بااحمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر و عمر 541قاتلی 541 ابوبکر و عمر 541در غدیر خم دین کامل شد اکملتو لکم دینکم بعد از وفات پیامبر دشمنان دین خدا گمراه دین 310مکرن 310کفری310 ناحق عالمی310 عمر310نیرنگ 310گمراه دین 310 مکرن310کفری دزدان فدکه فاطمه310بمارزنگی310 کفری310 اهل نابکار 310بعالم بی عملی 310 پرمدعاه 310با نادان کل عالمی 310 ابله بکل عالم 310 فاسق دینه 310 پلید فاسدان دین 310 احمق ها نادان پلید 310 پلیدها احمق نادان 310منکر 310جاهل منافق منافق ابلها 310نامردیه310 کفری310عمر310نیرنگ 310 نمرودی310 حرامزاده پلید310 سامری310 گمراه دین310مکرن 310 بکج راه 231 ابوبکر231 دزده دینه اسلامی 231ابله بکل عالم 231دزدا فدک نگونه 231ابوبکر 231رکب وبا 231 احمق ملحد 231 اشراردینها772-541 عمر و ابوبکر= 231 با فاجعه جهانی 231 به لعین دین 231 ابوبکر231لعین بدین231 بکودن احمق 231 دین حرام الهی 231 نفاق 231 عصیان 231 فتنه گران 786- 245 اسلامه حق = 541 ابوبکر عمر 541+430 مقصر = 971 ظالم - 310 عمر =661 عثمان -231 ابوبکر =430 مقصر به ابجد (ریاست کفر )971 ظالم میباشد 971-661 عثمان = 310 عمر310 با قاصب دین الهی 310 عمر 310 منکر 310 حرامیان 310 کفری 310 عمر ابوبکر231+ 310عمر 310ناحق عالمی = 541فتنه عالم 676-135 فاطمه = 541 عمر وابوبکر فتنه عالم بودند شرم گینان 651-110 علی = 541 عمر ابوبکر رکب وبا 541 عدواهل بیت بوده اند به ابجد صغیر شیطان 22 مقصر 22 هذیان 22 عمر22شیطان 22 ابابکر22دشمن اسلام22 مجرمان 22 منافقان 22 بدبختی 22 بدیها 22 دروغ 22نیرنگ 22 کلک 22 کید 22 مکارا 22 روباه 22 ابوبکر رکب وبا من از خار سر دیوار دانستم بناحقی دو سال خلافت نکرده از دنیا رفت عمر به او سم ری سامری قوم محمد او را به درک اسفل سافلین فرستاد در طبقه سوزان جهنم که به آنجا اسفله سافین میگویند فقط شیطان نمرود شداد حامان فرعون عمر ابابکر شمر یزید معاویه و بت پرستان و قاصبان ولایت را عذاب میکنند قرار دارندهفت طبقه زیرداخل جهنم سوزان ترین جای جهنم را درک اسفله سافلین میگویند علمی فراتر از کهکشان ریاضی در قرآن به ابجد ظالم 971-430 مقصر = 541 ابجد ابوبکر عمر 541 مقصر 430+231 ابوبکر= 661 عثمان 661+310 عمر = 971 ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر 541گمراه دین بناحق دینها 541 ابجد آل سعود 171+370 شیطان = 541 مردان گمراه 541جهل عرب ابله به کل عالم 541 اباجهل در دین عقیده باطل 541کفری دین حرام الهی 541دلیل نفاق به لعین دین 541 به دقل باز کودن با قاصب کل دین541 پلید ناکسان حرامیان 541ابله منافقا بناحق دین ها 541 بی دینها احمق جاهل منافق 541جهل عرب عقیده باطل541ملحد ها یا منافق آل سعود 541شیطان آل سعود541 آفت کلی541 به نااهله منافقه آل سعود 541بانامرده اهل دین اسلامی دشمنا دین های اسلامی 541 منافق کوردلی541 ابله بشرا 541آفت کلی آفت کلی541 به نااهله منافقه آل سعود 541بانامرده اهل دین اسلامی 541دشمنا دین های اسلامی 541 منافق کوردلی541 ابله بشرا 541آفت کلی 541 با قاصب کل دین نفاق541 کافر پلید دین اسلام 541مجرمین بدین اسلام با دشمن ابله نادان 541 به نامرده ابله دین 541 بنامردان قاصب 541 نامردان اصلی دین 541آفت کلی 541انحرافه دین اسلام یا حقه بازان پلید اسلامی به نامرده ابله دین 541 عقیده باطلی نامردی 541 با منافقان ابله ملحد نادان 541دشمنه اسلامی 541کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541انحرافه دین اسلام 541
قالب وبلاگ 1
داستانهای زندگی 1
ابزار وبلاگ 1
خرید لایسنس نود32 1
بزرگترین سامانه تبادل لینک 1
بهترین ریمل - ریمل حجم دهنده و بلند کننده 1
سر دنده ال ای دی led
ردیاب مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اسلامه حق 245 علی 110 + 135فاطمه = 245 و آدرس aaaali110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 827
بازدید کل : 89838
تعداد مطالب : 437
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



به ابجدظالم 971- 430 مقصر = 541 دشمنه اسلامی 541 کافر پلید دین اسلام 541توهین دین ها 541 بنامردان قاصب 541 مردان گمراه 541 مجرمین بدین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541 آل سعود 171+370 شیطان = 541 عمر ابوبکر541 پیامبر فرمود بعد از من فتنه ها بپا خیزند به ابجد فتنه ها 541 اهله شر 541 دشمنه اسلامی 541 مرگ کافر 541 آفتین 541 عداوتین 541 عمر ابوبکر541 فتنه ها541 آل سعود 171 +370 شیطان = 541 قاتلی 541 دشمنه اسلامی 541 اولین قاصب دینه 541 مجرمین بدین اسلام 541 بنامردان قاصب 541 انحراف دین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541 اولین قاصب دینه 541 مجرمین بدین اسلام 541 بنامردان قاصب 541 انحراف دین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541منافقان پلیده دین 541 با ناکس های اهله قرآن 541مقصرا دین الهی 541 نامردان اصلی دین 541بنامردان قاصب 541 مردان گمراه541 فاجران دین اسلامی 541 مجرمین بدین اسلام 541 دشمنه اسلامی 541 مردان گمراه 541 احمقان فاسد دین اسلام 541 کافر پلید دین اسلام 541 مقصرا دین الهی 541 بنامردان قاصب 541 مردان گمراه 541 بنامردان قاصب 541 نامردان اصلی دین 541 به اولین قاصبان احمق پلید 541 نامردان اصلی دین 541 به ابجد آفتین 541 کافر پلید دین اسلام 541آفتین 541فتنه ها 541 عمر ابوبکر 541 میباشند 541احمقان فاسد دین اسلام 541 کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541 کفار پلید دین اسلام 541 با ناکسهای اهل قرآن 541 مقصرا دین الهی 541 فاسد ترین نامرد اهل دین 541 مجرمین بدین اسلام 541مردان گمراه 541 بنامردان قاصب 541 کافر پلید دین اسلام 541 احمقان فاسد دین اسلام 541مجرمین بدین اسلام 541 دشمنه اسلامی 541 ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر


پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم. اگر علي را خليفه خويش قرار دهيد، گرچه مي‌دانم نمي‌كنيد، همه شما را به ساحل نجات و سرمنزل مراد خواهد رساند. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص109 ـ الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص82 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص170 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص420 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص31 ـ ميزان الإعتدال الذهبي، ج3، ص363 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص397 در سوره مدثر آیه38و39کل نفس کسبت بما رهینه الااصحاب الیمین همه در قیامت درگرو اعمالشون هستن الا اصحاب یمین.. اصحاب یمین چه کسانی هستن؟؟؟ یمین به ابجد میشه110 یمین110علی 110 ولی دین 110 دین الهی 110 علی110 جلوه الله 110 حامیان 110 دین الهی 110 علی 110 میباشد نام علی هم110 پلیسی 110 نمک 110نان جو 110 گندمها ی 110 نمک 110 به نانو نمک مرتضی علی قسم حق با علیست پلیسی 110 نامت صدو ده یا علی حق پلیس عالمی پس معنای آیه این شد پس همه درقیامت در گرو اعمالشون هستند الا شیعیان علی.. حدیث پیامبر ص"علی و شیعیانش رستگارند.. امت بعد از من73فرقه باطل میشود فقط شیعیان علی اهل بهشتند..علی قسیم النار و الجنه علی قسمت کننده جهنم و بهشت است.فکر کردی امام شدن الکیه کسی امام است که زبان کل انسانها و حیوانات را می داند سوره یاسین آیه 12 { و کل شیی احصیناه فی امام مبین } امام از قطرات باران و موی بدن انسانها و حیوانات آگاه است امام به امر خدا مردگان را زنده می کند خداوند در قرآن می فرماید ما امام را انتخاب می کنیم

حضرت ابراهیم علیه السّلام هرگز تنها و بدونِ مهمان غذا نمی خورد. گاهی که مهمان نداشت، سرِ راه می ایستاد، هر مسافری که رَد می شد او را دعوت به خوردن می نمود. روزی، شخصِ کافری از آنجا می گذشت. حضرت ابراهیم از او دعوت کرد که به خانه اش برود و با او هم غذا شود. وقتی کافر سرِ سفره نشست، حضرت ابراهیم « بسم الله الرّحمن الرّحیم » گفت و از آن مرد نیز درخواست کرد که این عبارت را تکرار کند.
مرد گفت:« من خدایی را نمی شناسم تا نام او را ببرم.»
حضرت ابراهیم ناراحت شد و فرمود:« پس برخیز و برو» مهمان بلند شد و از خانه بیرون رفت.
در این موقِع وحیِ الهی نازل شد که: « ای ابراهیم، چرا مهمان را رد کردی. هفتاد سال ما به او روزی می دادیم یک روز، رزقش را به تو حواله نمودیم، او را رد کردی؟»
حضرت ابراهیم پشیمان شد. بنابراین به سرعت از خانه خارج گشت و خود را به مهمان رسانید و از او درخواست کرد که بازگردد.
مرد کافر گفت:« تا نگویی چرا دنبالم آمده ای، برنمی گردم.» حضرت ابراهیم علیه السلام جریان را تعریف کرد. کافر خجالت کشید و گفت:« خاک بر سرِ من که از چنین خداوند بخشنده و مهربانی روی گردان بودم.» آن گاه، مرد به خداوند یگانه ایمان آورد و جزو نیکوکاران شد.
منبع: بهشت جاودان ص27 خداوندا ما پس کی آدم میشیم هر روز منتظر آقا و مولایمان هستیم ولی دعوت ما را نمی پذیرد خدایا ما پس کی آدم میشویم  خدایا خودت عنایتی کن
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در نخلستانی نشسته بودند و حضرت علی (ع) نیز در خدمت ایشان حضور داشتند. ناگاه زنبور عسلی نزد آن حضرت آمد و شروع به چرخش دور پیامبر اكرم (ص) نمود.

در این حال حضرت رسول به مولای متقیان فرمودند: یا علی ، این زنبور قصد دارد ما را ضیافت دهد ، و می گوید كه مقداری عسل در فلان محل قرار داده ام ، امیرالمؤمنین علی (ع) را بفرستید ، تا آن را بیاورد. لذا حضرت علی (ع) رفتند و آن عسل را یافته و در مجلس حاضر نمودند.

رسول خدا از زنبور پرسیدند: غذای شما كه شكوفه تلخ است ، به چه سبب آن شكوفه به عسل شیرین مبدل می شود؟ زنبور عرض كرد: یا رسول الله، این شیرینی از بركت وجود شماست ، چون هر وقت كه مقداری شكوفه بر می داریم ، بلافاصله الهام می شود كه سه نوبت بر شما صلوات بفرستیم و از بركت فرستادن صلوات ، شكوفه تلخ به عسل شیرین مبدل می شود.
منبع:خزینة الجواهر ص 586/ لمعات الانوار، ص 53. التماس دعا اشگهایت را پاک کن و رفعنا مکان علیا خداوند در قرآن میفرماید ما امام را انتخاب میکنیم انی جاعلک لناس اماما وقتی اسم حضرت موسی در کتاب الهی آمد فرعون صد هزار کودک یهودی را سر برید و رفعنا مکان علیا  انی جاعلک لناس اماما خداوند میفرماید ما قرار میدهیم در بین مردم امام را در غدیر خم پیامبر حضرت محمد دست علی را بالا برد و بدون حظور پیامبر بعد از وفات قاصبان خلافت دزدان خلافت بدون حظور پیامبر و علی از دین برگشته و بزرگترین خلاف خلافت را بدست شیطان صفت خود را دوزخی نمودند بدون حظور پیامبر وعلی هر شورایی باطل است خداوند در قرآن میفرماید ما امام را انتخاب می کنیم نه مردم نادان و جاهل بت پرست انی جاعلک لناس اماما قرآن میفرماید ما امام را انتخاب می کنیم انتخاب قرآن 25 اصل اسلام 25 انتخاب قرآن 25 ارباب جهان25 شیعه 25 نام آدم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذیر 

آقایی که بدنبال نام حضرت علی(ع) در قرآنی اگه راست میگی اسم ابوبکر به من نشون بده، اسم عمر و عثمان نشون بده هاااا اگه نشون دادی من چاکرتم هستم میام به مذهب شما!!!!!
اینم بگم در قرآن فقط اسم زید و هامان از صحابه پیغمبر (ص) آمده.
اصلا میدونی چیه اگر اسم حضرت علی (ع) تو قرآنم بود که هست (در ادامه) شما مثل حدیث غدیر ( من کنت مولاه فهذا علی مولا) ک زدید زیرش گفتید اینجا مولا یعنی دوست - که منطق بسیار احمقانه ای هم هست - میگفتید این علی یعنی بزرگوار بلند مرتبه دیوار حاشا بلند دیگه حاشا میکردید. حالا برو پایین تا آدرس بدم بری اسم حضرت علی رو تو قرآن خودت ببینی.
سوره شعرا آیه ۸۴ مضمون: حضرت ابراهیم به خداوند میگه ک خدایا از ذریه من یک لسان صدق23 قرار بده در آخرین آخرین همون آیندگان مهدی23 ( لسان صدق 23 به نظر شما چیه؟؟؟ نام نیکو؟؟!! یعنی حضرت ابراهیم که امام -آیه ۱۲۴ سوره بقره - که خدا میگه : بعد از امتحان سر بریدن اسماعیل تو رو امام قرار دادیم. انقدر منزلتش پایین که از خدا بخواد که امت آخر زمان بش فوش ندن خوشنام باشه؟؟؟!!!! اینه دیگه اگه اینجوری معنی کنیم!!!!! حالا لسان صدق دست نخورده داشته برو سوره مریم آیه ۵۰ رو نگاه کن خدا جوابش داده : «و وهبنا لهم من رحمتنا و آتیناهم لسان صدق علیا» که به روایتی امام صادق (ع) میفرماد این علیا همون بابامونه. بله اسم حضرت علی ( ع ) هم در قرآن هست باید بری بخونی.
حالا دیدی چقدر قشنگ ما بچه شیعه ها صدق رو کنار علی میاریم؟؟! "صدق الله و علی و العظیم" این علی یعنی بزرگ و بلند مرتبه اشتباه نکنید ولی چون شبیه اسم حضرت علی (ع) هستش شما عارتون میاد بگید یجورایی اذیتتون میکنه.سرعت بیعت و شدت عمل اصحاب سقیفه به حدى بود كه هرگونه عكس العمل را از امام گرفت. امام كه در حال تغسیل و تكفین بدن پیامبر(ص) بود, واگذاشتن جنازه پیامبر(ص) را بدون غسل و كفن بى احترامى و خیانت بزرگى به پیامبر(ص) مى دانست.اگر پدرشما بمیرد عده ای خواهران و برادران دعوا کرده و به ارث تقسیم کردند و چپاول ثروت بپردازند این عمل خیانت کاران عالم میباشدو عمل  اصحاب سقیفه کاملا" خیانت بزرگی محسوب میگرددو از این دل مشغولى على(ع) بهره جسته و به حدى درگرفتن بیعت سرعت عمل به خرج دادند كه آب غسل پیامبر(ص) خشك نشده بود. على(ع) به خلافت خود آن قدر مطمئن بود كه وقتى عباس عموى پیامبر(ص) ـهنگامى كه على(ع) مشغول تجهیز پیامبر(ص) بود.ـ براو وارد شد و گفت: دست بده تا با تو بیعت كنم, اگر چنین كنى, احدى در خلافت با تو رقابت نخواهد كرد. على(ع) به عباس پاسخ داد: اى عمو! مگر كسى هست در این امر طمع داشته باشد؟کسی که به دوش پیامبر رفته و بت های کعبه را بشکند و بجای رسول خدا بخوابد و فدایی ایشان گردد داماد و کننده دره خیبر است همیشه اهل خانه به مسائل آگاهتر از دشمنان بیرون خانه اندبه ابجد
خیانت کاران اهل دین 1433-1202 سه خلیفه = 231 ابوبکر  به ابجد       بدعت کنندگان 651-110دین الهی=541 عمر ابوبکر 541فتنه ها541اهله شر541دشمنه اسلامی541عمرابوبکر 541فتنه ها541دشمنه اسلامی541مکافات541آفت کلی541 پیامبرفرمودبعدازمن فتنه هابپا خیزندبه ابجدفتنه ها541عمر ابوبکر 541 کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541 کفار پلید دین اسلام 541 اهله شر 541 فتنه ها 541 عمر ابوبکر 541 ظالم 971-430 مقصر=541عمر ابوبکر54

ب ـ علل سكوت على(ع)

پس از بررسى علل غصب خلافت, باید به علل سكوت على(ع) نیز اشاره كرد. چرا امام با این كه خود را كاملا برحق مى دانست, براى به دست آوردن حق خود دست به شمشیر نبرد و حقش را نگرفت؟

مهم ترین علل سكوت على(ع) در برابر غصب حق خود عبارتند از:

1 ـ سفارش پیامبر(ص)

پیامبر(ص) به على(ع) توصیه فرموده بود:

در صورتى كه حقت را غصب كردند, اگر تعداد یارانت از تعداد انگشتان دست و پایت فزون شد, براى گرفتن حقت دست به شمشیر ببر و گرنه صبر پیشه نما.

وقتى عده اى بعد از سقیفه به نزد على(ع) مىآیند و اعلام آمادگى مى كنند كه: حاضریم حقت را بگیریم. امام براى این كه ایمان و پایدارى آن ها را بیازماید, فرمود: فردا همه با سرهاى تراشیده به اینجا حضور یابید. كه جز چهار یا پنج نفر حاضر نشدند.

11 ـ شوخ طبعى على(ع)

از ایرادهایى كه برامام مى گرفتند, یكى این بود كه مى گفتند: تو چهره ات خنده روست و مزاح مى كنى. مردى باید خلیفه شود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند. و عمر شوخ طبعى را یكى از ایرادهاى امام مى دانست.(11)

 

با غصب خلافت, رابطه الهى بین مردم و حكومت قطع گردید و با غصب خلافت حق مردم نیز غصب شد. چون داشتن حاكم صالح, عادل و متصل به منبع غیب, حق مردم است ولى این حق در سقیفه غصب گردید و چنان ضربه اى بر پیكره اسلام پدید آمد كه تا روز قیامت نمى توان آن را جبران نمود. خود عمر پس از مدتى درباره انتخاب ابى بكر گفت: ((كانت بیعه ابى بكر فلته وقى الله شرها)); بیعت ابوبكر براى زمامدارى كار عجولانه و ناگهانى بود كه خداوند شر آن را كم كند و ببرد.(12)

 

مظلومیت حضرت زهرا(س) و شهادت او, رفتن ابوذرها به تبعید, برگشتن رانده شده هاى پیامبر به مدینه, تسلط بنى امیه بر امور مسلمین, قتل و غارت برجان و مال مردم, رشد فرهنگ جاهلیت و دورى مردم از سیره پیامبر(ص), سوختن مكه و مدینه در آتش خصم, وقایع عاشورا و شهادت فرزندان پیامبر در دشت كربلا و تسلط بنى عباس برسرنوشت مردم, همه و همه از نتایج و عواقب غصب خلافت مى باشد.

خداوند در قرآن كریم مى‌فرماید:

وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظیم‏. التوبة / 100.

پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و افرادى كه به نیكى از آن‌ها پیروى كردند، خداوند از آن‌ها خشنود گشت، و آن‌ها (نیز) از او خشنود شدند و باغ‌هایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زیر درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزى بزرگ! بنظر شما اگر کسی درب خانه پیامبر و دخترش و فرزنانش اهل بیتش را به آتش بکشد و سر فرزند پیامبر و علی امام حسین و فرزندانش اهل بیت پیامبر را ببرد و شهیدشان کند قطعا" اهل دروزخ خواهد بود اولین دوزخی ابوبکر و عمر خواهند بود

خداوند در این آیه از پیشى گیرندگان مهاجر و انصار كه ابوبكر و عمر نیز از آخرین  به طور قطع جزء آن‌ها هستند، رضایت دائمى خود را اعلام و به آن‌ها وعده بهشت داده است؛ اما شما با مطرح كردن قضیه هجوم به خانه فاطمه، غصب خلافت و ... در حقیقت این آیه را انكار مى‌كنید و از افرادى كه خداوند به صورت دائم از آن‌ها راضى شده است، ناراضى هستید و به آنان تهمت‌هاى ناروا مى‌زنید.

پاسخ :

مگر « أبوالغادیه » که از صحابه « و السابقون الأولون » بود ، جزء همان گروه نابکاری که رسول‌اکرم(ص) پیش‌بینی کرده بود ، نبود که عمار را کشت ، پس چگونه خداوند از او راضی و خشنود است  !!!

تاریخ صدر اسلام شاهد حضور چهره‌هایى در میان (و السابقون الأولون) است كه به اتفاق شیعه و عمریه، مورد غضب خداوند بوده كه جایگاهشان آتش جهنم خواهد بود. از جمله این افراد كسانى همچون ابوالغادیه قاتل عمار یاسر است.

ابن تیمیه حرانى درباره او مى‌نویسد:

كان مع معاویة بعض السابقین الأولین و إن قاتل عمار بن یاسر هو أبو الغادیة و كان ممن بایع تحت الشجرة و هم السابقون الأولون ذكر ذلك ابن حزم و غیره.

برخى از السابقون الأولون (مهاجران نخستین) دور و بر معاویه بودند كه یكى از آنان ابوالغادیه قاتل عمار بن یاسر است، او كسى است كه در بیعت شجره (بیعت رضوان) حضور داشت و با پیامبر بیعت كرد، این مطلب را ابن‌حزم و دیگران نقل كرده‌اند.

الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج6، ص333، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

در حالى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله در باره وى و گروهى كه او به آن‌ها تعلق داشت، فرمود:

وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ یَدْعُونَهُ إِلَى النَّار.

عمار را گروه نابكار مى‌كشند؛ در حالى كه عمار آن‌ها را به سوى بهشت و آن‌ها عمار را به سوى آتش دعوت مى‌كنند.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ) ، صحیح البخاری، ج 1، ص172، ح436، كتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ فی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسیر، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِی السَّبِیلِ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

جالب این است كه خود ابوالغادیه، قاتل عمار، نقل كرده است كه كشنده عمار در آتش است.

ذهبى در میزان الإعتدال مى‌نویسد:

عن أبی‌الغادیة سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول:  قاتل عمار فی النار و هذا شیء عجیب فإن عمارا قتله أبوالغادیة.

از ابوغادیه نقل شده است كه گفت: از رسول خدا شنیدم كه فرمود: كشنده عمار در آتش است. و این چیزى است شگفت‌آور؛ زیرا خود ابوالغادیه عمار را كشته است.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ.)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 2، ص 236، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

در نتیجه كسانى همچون ابوالغادیه، هر چند كه طبق نظر جماعت عمریه جزء «سابقون الأولون» بوده‌اند؛ اما به خاطر اعمالى كه پس از نزول آیه انجام داده‌اند، قطعا رضایت خداوند شامل حال آنها نمی‌شود.

مقصود از « السابقون » چیست و كیست

سبقت كه در این آیه امتیازى بزرگ محسوب شده است؛ چه معنایى از آن اراده شده است؟ آیا صرفا اگر در مسلمان شدن فردى بر دیگرى تقدم داشته باشد، مصداق این آیه خواهد بود؟ و یا افزون بر پذیرش اسلام امتیازاتى از قبیل پایبندى به دستورات خداوند و پیشتاز بودن در كارهاى خیر و اطاعت و پیروى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و در یك كلام در آزمون بزرگ مسلمانى پیروز شدن نیز لازم است؟

دانشمند بزرگ اسلامى مرحوم سید مرتضى رحمة الله علیه در این باره مى‌فرماید:

و أول ما نقوله: إن ظاهر هذه الآیة لا تقتضی أن السبق المذكور فیها إنما هو السبق إلى اظهار الإیمان و الاسلام و اتباع النبی صلى الله علیه و آله، لأن لفظ ( السابقین ) مشتركة غیر مختصة بالسبق إلى شئ بعینه.

و قد یجوز أن یكون المراد بها السبق إلى الطاعات، فقد یقال لمن تقدم فی الفضل و الخیر: سابق و متقدم. قال الله تعالى: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُون‏ ) (الواقعة / 10 و 11 ) فإنما أراد المعنى الذی ذكرناه، و قال تعالى: (ثمُ‏َّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُْم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُْمْ سَابِقُ بِالْخَیرَْاتِ ) (فاطر / 32 ) و یكون معنى قوله تعالى ( الأولون ) التأكید للسبق و التقدم و التدبیر فیه، كما یقال: سابق بالخیرات أول سابق.

و إذا لم یكن هاهنا دلالة تدل على أن المراد بالسبق فی الآیة إلى الإسلام فقد بطل غرض المخالفین و إذا ادعوا فیمن یذهبون إلى فضله و تقدمه أنه داخل فی هذه الآیة إذا حملنا على السبق فی الخیر و الدین احتاجوا إلى دلیل غیر ظاهر الآیة، و أنى لهم بذلك.

اقتضاى ظاهر آیه این است كه مقصود، سبقت در اظهار ایمان و اسلام و پیروى از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نباشد؛ زیرا كلمه و لفظ (السابقون) معناى مشتركى دارد و به موضوع معینى اختصاص ندارد.

و از طرفى مى‌شود گفت: مقصود، سبقت در اطاعت و پیروى است؛ زیرا گاهى به افرادى كه امتیازى در خوبی‌ها و اعمال خیر دارند گفته مى‌شود او بر دیگران سبقت گرفته و مقدم است.

خداوند مى‌فرماید: سبقت گیرندگان مقدمند، آنان همان مقربانند. در این آیه خداوند همان چیزى كه ما گفتیم اراده فرموده است. و در آیه دیگر مى‌فرماید: سپس این كتاب را به آن بندگان خود كه آنان را برگزیده بودیم به میراث دادیم؛ پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ایشان میانه رو، و برخى از آنان در كارهاى نیك به فرمان خدا پیشگامند.

و معناى این فرمایش خداوند (الْأَوَّلُونَ) در آیه مورد بحث تاكید بر پیشتاز بودن و اندیشه در آن است؛ همانگونه كه گفته مى‌شود: پیشتاز در خوبی‌ها، نخستین فرد انجام دهنده آن است.

بنابراین هنگامى كه در این آیه دلیلى نباشد که بتواند سبقت در اسلام آوردن را به عنوان امتیاز معرفى كند، مقصود مخالفان باطل شده و هنگامى كه آیه را حمل بر سبقت در خیرات و دین كردیم، (و نه سبقت در اسلام آوردن) اگر بخواهند کسانى را که مدعى فضل و پیشگامى ایشان هستند (خلفا) را در این آیه وارد کنند به ناچار نیازمند این هستند كه دلیلى غیر از ظاهر آیه ارائه کنند؛ ولى چگونه مى‌توانند چنین دلیلى بیاورند؟!!!

المرتضی علم الهدی، أبو القاسم علی بن الحسین بن موسى بن محمد بن موسى بن إبراهیم بن الإمام موسى الكاظم علیه السلام (متوفای436هـ)، رسائل المرتضى، ج 3، ص 88، تحقیق: تقدیم: السید أحمد الحسینی / إعداد: السید مهدی الرجائی، ناشر: دار القرآن الكریم – قم، 1405هـ.

بسم اللهّ  الرّحمن الرّحیم

الحمدللهّ  ربِّ العالمین و صلَّ اللّه  علی محمَّد و آله الطاهرین

عمر گفت : « أیها الناس ! تعلموا أنسابکم أرحامکم و لایسألنی أحد ما وراء الخطاب » یعنی ؛ ای مردم ! نسب خود را یاد بگیرید و کسی از قبل از خطاب از من سئوال نکند . ( تاریخ المدینة المنورة ج 3 ص 797 )

شناسنامه خلیفه دوم عمر بن خطاب سندهای موجود در :

۱) در بحار الانوار جلد ۳۱ باب مطاعن عمر {ص۹۹و۱۰۰ }

2) در کتاب لسان الواعظین{ص۳۵۷} از محمد بن شهر آشوب مازندرانی و غیره

۳) در ملل و نحل و مثالب الصاحابه جلد دوم خطی از کتاب المناقب ابن شهر آشوب ،که متاسفانه هنوز چاپ نشده است .

4) کتاب التنقیح فی النسب الصریح سیابه

عبدالله در نسب عمر بن خطاب این گونه نقل می‌کند که : عبدالمطلب را کنیزکی بود حبشیه به نام صحاک که بعضی از شتران وی را به چراگاه برده و می‌چرانید . چون بدکاره و فاحشه بود روزی غلامی به نام نفیل ، با نظله بن هاشم و هشت نفر دیگر در چراگاه به صحاک رسیدند و با او در آویختند بعد از مدتی از این ۱۰ نفر پدر و صحاک پسری به دنیا آمد صحاک او را خطاب نام نهاد و اغلب نزد بادیه‌نشینان بود تا به حد رشد و بلوغ رسید روزی خطاب در جوانی به وسوسه شیطان (که البته خود شیطان از این بدکاران درس می‌گرفت) با مادر بدکاره‌اش صحاک جمع شد صحاک از فرزندش خطاب حامله گردید بعد از مدتی دختری زایید در قنداقه پشمی پیچیده او را در مزبله‌ای انداخت هشام ابن مغیرة ابن ولید از آنجا می‌گذشت آواز آن دختر ناپاک‌زاده را در مزبله شنید بر او ترحم کرده به خانه آورد و تربیتش نمود او را حنطمه نام نهاد . چون به حد بلوغ رسید روزی خطاب پدر نامشروع را نظر بر دخترش حنطمه افتاد به او اظهار تعشق نمود و او را از هشام بن مغیره به نکاح طلبید ، بعد از ازدواج این دو پدر و دختر (خطاب و حنطمه) عمر بن خطاب به دنیا آمد .

با این تأمل نتیجه می‌گیریم که :

۱) صحاک هم مادر خطاب است و هم همسر خطاب .

۲) خطاب هم پدر عمر و هم دایی عمر می‌باشد چون خطاب و حنطمه مادر عمر از یک رحم (صحاک)می‌باشند .

۳) حنطمه دختر صحاک است چون از رحم وی بوده و هم نوه صحاک است به جهت این که دختر خطاب و خطاب پسر صحاک است ؛ و حنطمه هم مادر عمر است و هم خواهر عمر ، چون حنطمه و عمر از یک پدر (خطاب) هستند و عمه عمر نیز می‌باشد ، چون خطاب و حنطمه از یک رحم (صحاک) می‌باشند .

جالب اینجاست كه خود عمر می‌گوید از شجره‌نامه من از قبل از پدرم از من نپرسید .

بسم اللهّ  الرّحمن الرّحیم

الحمدللهّ  ربِّ العالمین و صلَّ اللّه  علی محمَّد و آله الطاهرین

مقدمه :

موضوع تحریف قرآن از دیرباز توسط مخالفین شیعه به عنوان اتهامی بر مذهب حقه شیعه وارد شده است . غافل از آنکه هر چه که در احادیث موثق شیعه یافت می‌شود نوعی اختلاف قرائت است . این نوع قرائت که گاهی به نقصان حروف و یا کلماتی در قرآن فعلی اشاره دارد حقیقت قرآن کریم است که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده و توسط جانشینان بر حق او بیان شده است . تحریف هم عمدتا زمانی بر کتابی اطلاق می‌شود که مفاهیم کلی آن نابود شده و تشخیص حق از باطل در آن پوشیده بماند . اگر چه قرائت ائمه شیعه مقداری با قرائت قاریان قرآن تفاوت دارد - همان گونه که خود قاریان با یکدیگر اختلاف قرائت دارند - ولی با صرفنظر از آن و یا با وجود آن هرگز نمی‌شود عنوان تحریف قرآن را بر آن نهاد .

با این اوصاف تحقیقی در میان روایات جماعت عمریه انجام دادیم که با تعجب متوجه شدیم اعتقاد به تحریف قرآن در میان آنان بسیار شایع و ظاهر است . و نفهمیدیم چرا قبل از آنکه خود به فکر آیین خویش باشند انگشت اتهام را به سمت شیعه نشانه رفته‌اند . بنابراین تصمیم گرفتیم از کتاب مقدس الهی دفاع کرده و با رو کردن چنین مطالب موهومی بطلان اعتقاد جماعت بكریه و حقانیت قرآن کریم که هرگز در آن تحریفی صورت نگرفته را نشان دهیم .

1) اعتقاد جماعت عمریه به اینکه اکثر آیات قرآن حذف شده است :

ابن مردویه از عمر ابن خطاب نقل کرده که پیامبر(ص) گفت :

«قرآن یک میلیون و بیست و هفت هزار حرف است . هر کس آن را با صبر و تحمل بخواند خدا به هر حرفی یک حورالعین به او خواهد داد .» و این در حالی است که قرآن سیصد هزار و اندی حرف است . (1- الدرالمنثور ج 6 ص 422./2- مجمع الزوائد ج 7 ص 163./3- کنز العمال ج 1 ص 517 و541)

بسم اللهّ  الرّحمن الرّحیم

الحمدللهّ  ربِّ العالمین و صلَّ اللّه  علی محمَّد و آله الطاهرین

شبهه مخالفین :

خداوند در قرآن كریم مى‌فرماید:

وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظیم‏. التوبة / 100.

پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و افرادى كه به نیكى از آن‌ها پیروى كردند، خداوند از آن‌ها خشنود گشت، و آن‌ها (نیز) از او خشنود شدند و باغ‌هایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زیر درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزى بزرگ!

خداوند در این آیه از پیشى گیرندگان مهاجر و انصار كه ابوبكر و عمر نیز به طور قطع جزء آن‌ها هستند، رضایت دائمى خود را اعلام و به آن‌ها وعده بهشت داده است؛ اما شما با مطرح كردن قضیه هجوم به خانه فاطمه، غصب خلافت و ... در حقیقت این آیه را انكار مى‌كنید و از افرادى كه خداوند به صورت دائم از آن‌ها راضى شده است، ناراضى هستید و به آنان تهمت‌هاى ناروا مى‌زنید.

پاسخ :

مگر « أبوالغادیه » که از صحابه « و السابقون الأولون » بود ، جزء همان گروه نابکاری که رسول‌اکرم(ص) پیش‌بینی کرده بود ، نبود که عمار را کشت ، پس چگونه خداوند از او راضی و خشنود است  !!!

تاریخ صدر اسلام شاهد حضور چهره‌هایى در میان (و السابقون الأولون) است كه به اتفاق شیعه و عمریه، مورد غضب خداوند بوده كه جایگاهشان آتش جهنم خواهد بود. از جمله این افراد كسانى همچون ابوالغادیه قاتل عمار یاسر است.

ابن تیمیه حرانى درباره او مى‌نویسد:

كان مع معاویة بعض السابقین الأولین و إن قاتل عمار بن یاسر هو أبو الغادیة و كان ممن بایع تحت الشجرة و هم السابقون الأولون ذكر ذلك ابن حزم و غیره.

برخى از السابقون الأولون (مهاجران نخستین) دور و بر معاویه بودند كه یكى از آنان ابوالغادیه قاتل عمار بن یاسر است، او كسى است كه در بیعت شجره (بیعت رضوان) حضور داشت و با پیامبر بیعت كرد، این مطلب را ابن‌حزم و دیگران نقل كرده‌اند.

الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج6، ص333، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

در حالى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله در باره وى و گروهى كه او به آن‌ها تعلق داشت، فرمود:

وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ یَدْعُونَهُ إِلَى النَّار.

عمار را گروه نابكار مى‌كشند؛ در حالى كه عمار آن‌ها را به سوى بهشت و آن‌ها عمار را به سوى آتش دعوت مى‌كنند.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ) ، صحیح البخاری، ج 1، ص172، ح436، كتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ فی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسیر، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِی السَّبِیلِ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

جالب این است كه خود ابوالغادیه، قاتل عمار، نقل كرده است كه كشنده عمار در آتش است.

ذهبى در میزان الإعتدال مى‌نویسد:

عن أبی‌الغادیة سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول:  قاتل عمار فی النار و هذا شیء عجیب فإن عمارا قتله أبوالغادیة.

از ابوغادیه نقل شده است كه گفت: از رسول خدا شنیدم كه فرمود: كشنده عمار در آتش است. و این چیزى است شگفت‌آور؛ زیرا خود ابوالغادیه عمار را كشته است.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ.)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 2، ص 236، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

در نتیجه كسانى همچون ابوالغادیه، هر چند كه طبق نظر جماعت عمریه جزء «سابقون الأولون» بوده‌اند؛ اما به خاطر اعمالى كه پس از نزول آیه انجام داده‌اند، قطعا رضایت خداوند شامل حال آنها نمی‌شود.

مقصود از « السابقون » چیست و كیست

سبقت كه در این آیه امتیازى بزرگ محسوب شده است؛ چه معنایى از آن اراده شده است؟ آیا صرفا اگر در مسلمان شدن فردى بر دیگرى تقدم داشته باشد، مصداق این آیه خواهد بود؟ و یا افزون بر پذیرش اسلام امتیازاتى از قبیل پایبندى به دستورات خداوند و پیشتاز بودن در كارهاى خیر و اطاعت و پیروى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و در یك كلام در آزمون بزرگ مسلمانى پیروز شدن نیز لازم است؟

دانشمند بزرگ اسلامى مرحوم سید مرتضى رحمة الله علیه در این باره مى‌فرماید:

و أول ما نقوله: إن ظاهر هذه الآیة لا تقتضی أن السبق المذكور فیها إنما هو السبق إلى اظهار الإیمان و الاسلام و اتباع النبی صلى الله علیه و آله، لأن لفظ ( السابقین ) مشتركة غیر مختصة بالسبق إلى شئ بعینه.

و قد یجوز أن یكون المراد بها السبق إلى الطاعات، فقد یقال لمن تقدم فی الفضل و الخیر: سابق و متقدم. قال الله تعالى: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُون‏ ) (الواقعة / 10 و 11 ) فإنما أراد المعنى الذی ذكرناه، و قال تعالى: (ثمُ‏َّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُْم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُْمْ سَابِقُ بِالْخَیرَْاتِ ) (فاطر / 32 ) و یكون معنى قوله تعالى ( الأولون ) التأكید للسبق و التقدم و التدبیر فیه، كما یقال: سابق بالخیرات أول سابق.

و إذا لم یكن هاهنا دلالة تدل على أن المراد بالسبق فی الآیة إلى الإسلام فقد بطل غرض المخالفین و إذا ادعوا فیمن یذهبون إلى فضله و تقدمه أنه داخل فی هذه الآیة إذا حملنا على السبق فی الخیر و الدین احتاجوا إلى دلیل غیر ظاهر الآیة، و أنى لهم بذلك.

اقتضاى ظاهر آیه این است كه مقصود، سبقت در اظهار ایمان و اسلام و پیروى از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نباشد؛ زیرا كلمه و لفظ (السابقون) معناى مشتركى دارد و به موضوع معینى اختصاص ندارد.

و از طرفى مى‌شود گفت: مقصود، سبقت در اطاعت و پیروى است؛ زیرا گاهى به افرادى كه امتیازى در خوبی‌ها و اعمال خیر دارند گفته مى‌شود او بر دیگران سبقت گرفته و مقدم است.

خداوند مى‌فرماید: سبقت گیرندگان مقدمند، آنان همان مقربانند. در این آیه خداوند همان چیزى كه ما گفتیم اراده فرموده است. و در آیه دیگر مى‌فرماید: سپس این كتاب را به آن بندگان خود كه آنان را برگزیده بودیم به میراث دادیم؛ پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ایشان میانه رو، و برخى از آنان در كارهاى نیك به فرمان خدا پیشگامند.

و معناى این فرمایش خداوند (الْأَوَّلُونَ) در آیه مورد بحث تاكید بر پیشتاز بودن و اندیشه در آن است؛ همانگونه كه گفته مى‌شود: پیشتاز در خوبی‌ها، نخستین فرد انجام دهنده آن است.

بنابراین هنگامى كه در این آیه دلیلى نباشد که بتواند سبقت در اسلام آوردن را به عنوان امتیاز معرفى كند، مقصود مخالفان باطل شده و هنگامى كه آیه را حمل بر سبقت در خیرات و دین كردیم، (و نه سبقت در اسلام آوردن) اگر بخواهند کسانى را که مدعى فضل و پیشگامى ایشان هستند (خلفا) را در این آیه وارد کنند به ناچار نیازمند این هستند كه دلیلى غیر از ظاهر آیه ارائه کنند؛ ولى چگونه مى‌توانند چنین دلیلى بیاورند؟!!!

المرتضی علم الهدی، أبو القاسم علی بن الحسین بن موسى بن محمد بن موسى بن إبراهیم بن الإمام موسى الكاظم علیه السلام (متوفای436هـ)، رسائل المرتضى، ج 3، ص 88، تحقیق: تقدیم: السید أحمد الحسینی / إعداد: السید مهدی الرجائی، ناشر: دار القرآن الكریم – قم، 1405هـ.

2) اعتقاد جماعت بكریه به اینکه اکثر آیات سوره احزاب حذف شده‌اند :

از حذیفه چنین روایت شده که : «عمر از من پرسید : سوره احزاب چند آیه دارد ؟ گفتم72 یا 73 آیه . گفت : اگر همه آن موجود بود به «اندازه سوره بقره» می‌شد و آیه رجم نیز در آن بوده است .» و این در حالی است که حاکم این روایت را از جهت سند صحیح دانسته است . (1- کنز العمال ج 2 ص 480./2- مسند احمد ج 5 ص 132/3- مستدرک حاکم ج 2 ص 415 و ج 4 ص 359/3- سنن بیهقی ج 8 ص 211)

3) اعتقاد جماعت مخالفین به اینکه آیاتی از سوره توبه حذف شده‌اند :

از حذیفه روایت شده : «آنچه از سوره برائت می‌خوانید یک چهارم آن است و شما آن را سوره برائت می‌نامید در حالی که نام آن سوره عذاب بوده است .» و سند این روایت نیز صحیح است . (1- مستدرک حاکم ج 2 ص 330./2- الدر المنثور ج 1 ص 105)

4) اعتقاد اهل بدعت به سه سوره خیالی «خلع» و «حفد» و یک سوره دیگر :
الف : طبق روایات متعددی که از جماعت عمریه وارد شده است این دو سوره در بعضی قرآن‌ها وجود داشته و عمر ابن خطاب پیش از رکوع آنها را می‌خوانده است .

ب : طبق روایت ابن ضریس در کتاب فضائل از حماد نقل شده که این دو سوره جزء مصحف ابی ابن کعب بود . در همین کتاب دو سوره فوق را دو سوره موجود در مصحف ابن عباس به قرائت ابی و ابی موسی دانسته است .

ج : همچنین محمد ابن نصر از ابن اسحاق روایت کرده که در مصحف ابی ابن کعب سوره‌های «اخلاص و فلق و ناس و خلع و حفد و سوره دیگری»هم وجود داشت . (در انتها می‌آید)

د : محمد ابن نصر نیز از عطاء ابن سائب روایت کرده که ابوعبدالرحمان دو سوره خلع و حفد را برای او خوانده است .

ه : برخی نیز معتقد هستند که این دو سوره در مصحف خود عمر که نزد دخترش حفصه نگهداری می‌شده بوده است .

متن سوره خیالی خلع :

«بسم الله الرحمن الرحیم اللهم انا نستعینک و نستغفرک و نثنی علیک و لا نکفرک و نخلع و نترک من یفجرک»

متن سوره خیالی حفد :

«بسم الله الرحمن الرحیم اللهم ایاک نعبد و لک نصلی و نسجد و لک نسعی و نحفد و نخشی عذابک و الجد و نرجوا رحمتک ان عذابک بالکافرین ملحق»

و متن سوره‌ای که ابن اسحاق ادعا کرده در مصحف ابی ابن کعب بوده است .

«بسم الله الرحمن الرحیم اللهم لاتنزع ما تعطی و لاینفع ذالجد منک الجد سبحانک و غفرانک و حنانیک اله الحق» (1- کتاب کنز العمال ج 8 ص 74 و 75 و 78/2- النهایه ج 4 ص 238./3- تاریخ مدینه ج 3ص 1009./4- کتاب الام ج 7 ص 147/5- المجموع تالیف نووی ج 3 ص 493.)

5) اعتقاد عمریون بر اینکه سوره‌های فلق و ناس زیادی هستند :

در روایات بكریون به مواردی برمی‌خوریم که این دو سوره را تنها دو تعویذ و دعا برای جلوگیری از چشم زخم و آسیب دیگران به افراد می‌دانند . احمد حنبل از زر چنین روایت می‌کند : «به ابی ابن کعب گفتم برادرت (ابن مسعود) معوذتین را از قرآن حذف می‌کند و او انکار نکرد .» به سفیان راوی حدیث گفتند : «منظور او از برادر ، ابن مسعود است ؟ گفت : «آری . این دو سوره در مصحف ابن مسعود نبود زیرا او هیچ گاه نشنید که رسول خدا این دو سوره را در نماز بخواند .» همچنین احمد حنبل روایت کرده که ابن مسعود معوذتین را از صحیفه‌ها جمع می‌کرد و می‌گفت : «این دو از کتاب خدا نیستند .» (1- مسند احمد ج 5 ص 130./2- تاریخ المدینه المنوره ج 3 ص 1101./3- مجمع الزوائد ج 7 ص 149.)

6) اعتقاد جماعت عمریه به خوردن آیه‌ای توسط بزغاله و نابودی آن :

از مطالب عجیبی که در روایات مخالفین آمده است آن است که آیه‌ای از قرآن که درباره محرم شدن بزرگسالان با شیرخوردن نازل شده بود از قرآن حذف شده است و دلیل حذف آن را اینگونه بیان کرده‌اند که عایشه آن آیه را روی کاغذ نوشته بود و زیر تخت خود نهاده بود که بزغاله‌ای آن را خورد و از بین برد !!!!!!!!!!!!!!

گویا قرآن نازل شده تنها نزد وی بوده است و سایر نویسندگان وحی از آن بی‌خبر بودند !!!

از عایشه چنین نقل شده است : «آیه‌ای از قرآن نازل شد که ده بار شیر خوردن را موجب محرم شدن می‌دانست و سپس آیه‌ای نازل شد که پنج بار را نیز کافی می‌دانست و اولی را نسخ نمود و تا زمان رسول خدا جزء قرآن بود و به عنوان قرآن خوانده می‌شد .» (1- مسلم ج 4 ص /2- سنن دارمی ج 2 ص 157.) و باز از عایشه چنین نقل شده : «آیه رجم و آیه شیر خوردن شخص بزرگسال نازل شد و من آن را در کاغذی نوشتم و زیر تخت گذاشتم . هنگام وفات رسول خدا سرگرم بودیم که بزغاله‌ای آمد و آن را خورد .» ( سنن ابن ماجه ج 1 ص 625.)

لازم به ذکر است که برخی از فقهای بكری همچون شافعی به استناد این روایات فتوا داده‌اند که : «پنج بار شیر خوردن موجب محرمیت می‌شود و از گروهی مانند سفیان ثوری و مالک ابن انس و عبدالله ابن مبارک و ... نقل شده است که شیر خوردن موجب محرمیت می‌شود حتی اگر کم باشد به شرط آنکه شیر داخل بدن شود .» (سنن ترمذی ج 2 ص 309)

همچنین عایشه برای محرم شدن با مردان کسی را نزد خواهرانش می‌فرستاد تا به او شیر دهند که با اعتراض ام سلمه و زنان پیامبر(ص) رو به رو می‌شد .

7) اعتقاد جماعت بكریه به حذف آیه «ان جاهدوا کما جاهدتم اول مره» از قرآن :

از مسند عمر از مسور بن مخرمه روایت شده که عمر ابن خطاب به عبدالرحمن بن عوف گفت : «آیا قبلا آیه‌ای به این صورت نبود ؟ ان جاهدوا کما جاهدتم اول مره . ما که آن را پیدا نکردیم .» و عبدالرحمن پاسخ داد : «از قرآن حذف شده است .» (کنزالعمال ج2 ص 567)

8) اعتقاد اهل تسنن به حذف آیات «ان انتفائکم ...» و آیه «الولد للفراش ...» از قرآن :

عدی بن عدی بن عمیره بن فروه از پدرش از جدش روایت می‌کند که عمر از ابی ابن کعب پرسید : «آیا این آیه از قرآن نبود ؟ ان انتفائکم من آبائکم کفر بکم .» پاسخ داد : آری . پرسید : آیا این آیه از قرآن نبود ؟ الولد للفراش و للعاهر الحجر که با مقداری از آیات از بین رفته است ؟ جواب داد : بله . (کنزالعمال ج 6 ص 208)

9) اعتقاد اهل بدعت به حذف آیات «رجم و یک آیه دیگر» از قرآن :

بخاری در کتاب خود ضمن حدیثی از ابن عباس روایت کرده است که عمر پس از آخرین حج خود و بازگشت به مدینه به منبر رفت و گفت : «... من می‌ترسم زمانی بگذرد و طول زمان باعث شود عده‌ای بگویند به خدا قسم ما آیه رجم را در کتاب خدا ندیدیم و گمراه شوند و به حکم خدا عمل نکنند در حالی که رجم در کتاب خدا حق زنان و مردان متاهلی است که زنا کنند و بینه بر آن قائم شود یا خود اعتراف کنند یا زن از زنا حامله شود . یکی دیگر از آیاتی که در قرآن ما آن را می‌خواندیم این آیه است .» و سپس خواند : «لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم ان ترغبوا عن آبائکم او ان کفرا بکم ان ترغبوا عن آبائکم» و نیز آورده که در این روایت عمر گفته است : «اگر نمی‌گفتند که عمر به کتاب خدا اضافه کرده آیه رجم را با دست خودم می‌نوشتم .» (1- بخاری ج 8 ص 25 و ج 8 ص 113 این مطلب را محدثان دیگری همچون مسلم و ابن ماجه و ابوداوود نیز آورده‌اند و ترمذی نیز پس از نقل آن بر صحت آن تاکید کرده است ./2- مسلم ج 5 ص 116/3- سنن ابن ماجه ج 1 ص 625 و ج 2 ص 835./4- سنن داوود ج 2 ص 343./5- سنن ترمذی ج 2 ص 442)

10) اعتقاد مخالفین شیعه به حذف آیه «جهاد در آخرالزمان» از قرآن :

از عبدالرحمن ابن عوف روایت شده که عمر درباره آیه «و جاهدوا فی الله حق جهاده» از وی پرسید : «آیا این آیه را این گونه نمی‌خواندیم ؟ جاهدوا فی الله حق جهاده فی آخرالزمان کما جاهدتم فی اوله » عبدالرحمن گفت : آری ! اما این آخرالزمان چه زمانی است ؟ عمر گفت : «زمانی که بنی‌امیه حاکمان و بنی‌مغیره وزیران باشند .» در روایات دیگری آمده است که عبدالرحمن در پاسخ عمر گفت : «این آیه در میان تعدادی از آیات قرآن حذف شد و از بین رفت .» (1- الدر المنثور ج 4 ص 371./2- کنزالعمال ج 2 ص 567.)

11) اعتقاد جماعت عمریه به حذف آیه «الا بلغوا قومنا ...» :

جماعت بكریه روایت کرده‌اند که آیه‌ای درباره شهدای بئر معونه (گروهی که برای تبلیغ اسلام به نجد رفته بودند و بنی‌لحیان آنها را به شهادت رساندند) نازل شد که چنین است : «الا بلغوا قومنا قد لقینا ربنا فرضی عنا و ارضانا» (1- بخاری ج 3 ص 204 و 208 و ج 4 ص 35 و ج 5 ص 42./2- مسلم ج 2ص 135./3- مسند احمد ج 3 ص 109 و 210 و 255 و 289./4- سنن بیهقی ج 2 ص199)

12) اعتقاد اهل بدعت به حذف آیات «ذات الدین» و «وادی التراب» از قرآن :

از ابی ابن کعب روایت شده است که رسول خدا فرمود : «خداوند به من امر کرده برای تو قرآن بخوانم .» و از جمله آیاتی که خواندند این دو آیه بود : «لو ان ابن آدم ...» ترجمه : «اگر فرزند آدم ذره‌ای از مال داشته باشد باز دومی را می‌خواهد و اگر دومی را بدست آورد سومی را می‌خواهد و شکم او را چیزی جز خاک پر نخواهد کرد .» و آیه دیگر این بود : «ان الدین عندالله الحنیفیه غیر الیهودیه و لا النصرانیه و من یعمل خیرا فلن یکفره» (1- مستدرک حاکم ج 2 ص 224 و ج 7 ص 140/2- کنزالعمال ج 2 ص 567.)

13) اعتقاد عمریون به حذف تسبیحات اربعه از قرآن :

ظاهر برخی از روایات پیروان عمر آن است که تسبیحات اربعه جزء قرآن است . به عنوان نمونه از سمره روایت شده است که پیامبر فرمود : «چهار چیز از بهترین سخن‌هاست . و از قرآن می‌باشد . از هر کدام که می‌خواهی شروع کن .»«سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر» (1- مسند احمد ج 5 ص 11 و ج 5 ص 20./2- سنن نسایی ج 2 ص 143.)

14) اعتقاد بكریون به اینکه عبارات قرآن را می‌توان تغییر داد :

شاید زشت‌ترین نظریه این باشد که کسی بگوید می‌توان الفاظ قرآن را به دلخواه تغییر داد به شرط آنکه عذاب به مغفرت و مغفرت به عذاب تبدیل نشود . در روایات پیروان ابوبكر آمده است که شخصی نزد عمر قرآن خواند . عمر به او پرخاش کرد . وی گفت : «من پیش پیامبر همین گونه خواندم و آن حضرت عکس‌العملی نشان ندادند .» همگی نزد رسول خدا رفتند و آن حضرت قرآن آن شخص را تایید کردند ولی عمر ناراحت شد . از اینرو پیامبر به عمر گفتند : «عمر قرآن تمامش صحیح است . به شرط آنکه عذاب به مغفرت و مغفرت به عذاب تبدیل نشود .» و همینطور روایت کرده‌اند که پیامبر گفته : «قرآن را بر هفت حرف بخوان . که تمامی آنها شافی و کافی است . به شرط آنکه رحمت به عذاب و عذاب به رحمت تبدیل نشود . مانند اینکه بگویی : «تعال» یعنی بیا و یا بگویی «اقبل» که همان معنی را می‌دهد و ...» (مسند احمد ج 4 ص 30 و ج 5 ص 41 و 51 و ص 124.)

روایات جماعت عمریه در این زمینه بسیار زیاد است و از دید خودشان غالبا موثق یا صحیح هستند . به عنوان نمونه رجوع کنید به : 1- مجمع الزوائد ج 7 ص 150./2- دیار بکر ج 1 ص 382./3- اسدالغابه ج 5 ص 156/4- الاتقان سیوطی ج 1 ص 168./5- کنزالعمال ج 1 ص 550 و 619 و ج 2 ص 52 و 603.)

اصالت قرآن و عدم اعتقاد به تحریف آن در بین شیعیان :

1) قرآن در میان شیعیان فقط یکی است :

« شیعیان گروهی اندک نیستند که در یک روستای دور افتاده زندگی کنند بلکه در اکثر کشورهای اسلامی زندگی می‌کنند . و در بعضی کشورها اکثریت مسلمانان را تشکیل می‌دهند . در میان هزاران مسجد و حسینیه و حوزه علمیه و کتابخانه و خانه‌های صدها میلیون شیعه تنها یک قرآن یافت می‌شود و همین امر گواه آن است که شیعیان اعتقادی به تحریف قرآن ندارند . »

2) قرآن میزان سنجش معارف تشیع است :

« شیعیان به تبعیت از رسول اكرم (ص) و ائمه معصومین (ع) معتقدند قرآن به منزله میزان و مقیاس سنجش روایات و جدا کردن روایت صحیح از جعلی است . امام صادق (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل فرمودند : ای مردم هر خبری که از من به شما می‌رسد و موافق کتاب خداست من گفته‌ام و آنچه به شما می‌رسد و مخالف کتاب خداست من نگفته‌ام . شیعیان که معتقد به وجود چنین معیاری هستند هرگز نمی‌توانند به تحریف قرآن اعتقاد داشته باشند . »

3) قرآن دلیل حقانیت مذهب تشیع است :

« زیرا بسیاری از آیات آن بر خلافت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) و فرزندان طاهرینش (ع) دلالت دارد . و دلیل اصالت تشیع است . »

4) قرآن و اهل بیت (ع) دو یار جدا نشدنی در مکتب تشیع هستند :

« از اساسی‌ترین اعتقادات شیعیان لزوم تمسک به ثقلین است . که به صورت متواتر و از طریق فریقین نقل شده است . و قرآن به اهل بیت (ع) دعوت می‌کند و اهل بیت (ع) به قرآن . و در اعتقاد شیعیان این دو تا روز قیامت از هم جدا نمی‌شوند . »

5) تکریم قرآن توسط شیعیان :

« در فقه شیعیان و در اعتقاد آنان مس قرآن بدون طهارت و نیز اهانت به آن به هر شکل که باشد مانند قرار دادن آن در جای نامناسب و دراز کردن پاها در برابر آن و ... جایز نیست . و اگر نجاستی با قرآن تماس پیدا کند بر ما واجب است که کتاب الهی را تطهیر کنیم و ... »

6) اهمیت قرآن در تالیفات شیعیان :

« شیعیان با آنکه یک پنجم جمعیت مسلمانان را تشکیل می‌دهند یک سوم کل کتابهایی را که پیرامون قرآن تالیف شده است به خود اختصاص داده‌اند و این نشان‌دهنده اهمیتی است که به کتاب الهی می‌دهند . »

بسم اللهّ  الرّحمن الرّحیم

الحمدللهّ  ربِّ العالمین و صلَّ اللّه  علی محمَّد و آله الطاهرین

عمر گفت : « أیها الناس ! تعلموا أنسابکم أرحامکم و لایسألنی أحد ما وراء الخطاب » یعنی ؛ ای مردم ! نسب خود را یاد بگیرید و کسی از قبل از خطاب از من سئوال نکند . ( تاریخ المدینة المنورة ج 3 ص 797 )

شناسنامه خلیفه دوم عمر بن خطاب سندهای موجود در :

۱) در بحار الانوار جلد ۳۱ باب مطاعن عمر {ص۹۹و۱۰۰ }

2) در کتاب لسان الواعظین{ص۳۵۷} از محمد بن شهر آشوب مازندرانی و غیره

۳) در ملل و نحل و مثالب الصاحابه جلد دوم خطی از کتاب المناقب ابن شهر آشوب ،که متاسفانه هنوز چاپ نشده است .

4) کتاب التنقیح فی النسب الصریح سیابه ادامه مطالب بنا بر منابع اهل تسنن، خلیفه دوم در روز چهارشنبه، 26 ذی الحجه از دنیا رفته است. اما اقوال دیگری نیز وجود دارد که   درگذشت عمر بن خطاب در آخر شب نهم ربیع الاول سال 23 ه‍ را تأیید می کند.[1]
​عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ كه نامش فیروز و غلام مغیره بن شعبه بود، چند ضربه خنجر خورد كه همان منجر به مرگ او شد.[2] بنابر مشهور[3] هنگامى كه ابولؤلؤ ضربه ها را بر عمر زد و خواست فرار كند، عده اى مانع شدند، و 12 نفر را مجروح كرد كه شش نفر از آنها جان باختند. [4]
ماجرا از این قرار بود كه قبل از تكبیر نماز ابولؤلؤ جلو آمد، و ضربه ای بر كتف و ضربه اى دیگر بر خاصره عمر زد. عمر افتاد، و عده اى جمع شدند و او را به خانه اش بردند. نزدیك بود خورشید طلوع كند كه نماز را عبد الرحمن بن عوف با مردم خواند.

عمر در بستر مرگ
هنگامى كه عمر را به خانه بردند مقدارى نبیذ آوردند و او خورد ولى از قسمتهاى ضربت خورده خارج شد و معلوم نشد که از كجا خارج شده چه اینکه با خون هم رنگ بود. لذا عده اى گفتند: خلیفه شیر بخورد زیرا سفید است و معلوم مى شود. شیر را خورد و از محل ضربه ها خارج شد. حاضرین براى دل گرمى گفتند: "مانعى ندارد، ضررى نمى زند"!
اما ضربه هاى جناب ابولؤ لؤ كارگر افتاد و وی به خلیفه سابق ملحق و در روز سوم در جنب ابوبكر دفن شد. [5]
« باز ماندگان عمر بن خطاب كه از كشته شدن وی به دست یك ایرانی بسیار ناراحت و خشمگین بودند،بی مهابا اتباع ایرانی مقیم مدینه را مورد تاخت و تاز خویش قرار دادند.
گویند عبیدالله پسر عمر بن خطاب در این اقدام غیر اسلامی و غیر انسانی، سه تن ایرانی نژاد را صرفاً به جرم رابطه و مراوده پیشین با فیروز ابولؤلؤ،دستگیر و بدون اثبات هیچ جرم و گناهی كشت و این سه تن عبارت بودند از: هرمزان،جفینه و دخترابولؤلؤ.» [6]
علامه امینی در کتاب الغدیر، درباره این اقدام خودسرانه می نویسد:
پس از كشته شدن عمر، فرزندش عبیدالله، بى آن كه از كسى شكایت كند و قاتل، معیّن شود، دست به شمشیر برد و مسلمانى ایرانى به نام هرمزان و دختر كوچك ابولؤلؤ را كُشت. پس از آن كه عثمان به خلافت رسید، بر منبر رفت و گفت: «هرمزان به دست عبیدالله كشته شد، ولى چون ولىّ ندارد و وارث او مسلمانانند و من نیز امام مسلمانانم از خون او گذشتم.» امیر مؤمنان علیه السلام فریاد برآورد: «قاتل فاسق را كه مرتكب جنایت شده و مسلمان بى گناهى را كشته، قصاص كن.» و به عبیدالله نیز فرمود: «اى فاسق اگر روزى بر تو دست یابم، تو را به جرم كشتن هرمزان قصاص خواهم‏كرد!» ولى عثمان حكم خدا را به كنار نهاد و عبیدالله را قصاص نكرد. [7]

ابولؤلؤ که بود؟
«ابولؤلؤ (د 23ق/644م)، قاتل عمربن خطاب، از زندگی او هیچ دانسته نیست و شهرت او تنها به دلیل قتل عمر است. بیشتر منابع نام او را فیروز ضبط كرده اند.
درباره اصل و نسب و اعتقاد او میان منابع، اشتراك اندكی دیده می شود. منابع متأخرتر نیز جز تكرار گفته های منابع پیشین كمتر اطلاع سودمندی به دست می دهند. بنابر خبر مشهوری، او از مردم نهاوند بود كه در جنگ به دست مسلمانان اسیر شد و به غلامی مغیره بن شعبه فرمانروای كوفه درآمد.
بنابر نقل نه چندان قابل اعتماد طبری از سیف بن عمر، ابولؤلؤ نخست به اسارت رومیان درآمد و سپس مسلمانان او را اسیر كردند.

انگیزه قتل خلیفه دوم
درباره انگیزه قتل عمر به دست ابولؤلؤ همسانی چندانی در منابع تاریخی وجود ندارد .بنا بر كهن ترین روایات، مغیره بن شعبه از كوفه نامه ای به عمر در مدینه نوشت و از او خواست تا اجازه دهد غلامش ابولؤلؤ به مدینه بیاید و مردم از فنون او مانند نقاشی، آهنگری، و درودگری بهره مند شوند. عمر با آنكه ورود غیرعرب را به مدینه ممنوع شمرده بود، موافقت كرد.
پس از چندی، ابولؤلؤ نزد عمر از مولای خود مغیره شكایت كرد كه خراجی سنگین بر او بسته است، ولی خلیفه شكایت او را روا ندانست و ابولؤلؤ كه از بی اعتنایی خلیفه در خشم شده بود، كلمات تهدیدآمیز بر زبان راند، چندی پس از آن گفت وگو، ابولؤلؤ در مسجد كمین كرد و هنگام نماز صبح عمر را از پای درآورد و پس از آنكه چند نفر دیگر را هم زخم زد، خودكشی كرد.از دیگر نظراتی كه درباره انگیزه قتل عمر گفته شده این است كه برخی از بزرگان صحابه كه از سختگیریهای عمر ناراضی بودند، نقشه قتل خلیفه را طرح كردند و ابولؤلؤ تنها وسیله اجرا بوده است.
شواهدی نیز در دست است كه نشان می دهد كسانی از پیش در این باره به خلیفه هشدارهایی داده بوده اند.
با این همه به روایاتی كه ماجرای قتل عمر را افسانه آمیز كرده است نمی توان اعتماد كرد به هر روی، پس از كشته شدن عمر، عبدالرحمن بن عوف مدعی شد كه موضوع قتل عمر، توطئه ای میان ابولؤلؤ و دو تن دیگر به نامهای هرمزان و جفینه بوده است. به همین سبب عبیدالله بن عمر، آن دو و نیز دختر خردسال ابولؤلؤ را به خونخواهی پدر كشت. و از آنجا كه چنین اتهامی ثابت نشده بود، مسأله بی اعتنایی عثمان، خلیفه جدید، در برابر قتل اینان، بعدها به منازعات كلامی نیز كشیده شد.
گفتنی است كه نه تنها برخی از منابع متأخر، از وجود قبری منسوب به ابولؤلؤ در كاشان خبر داده  اند، بلكه صاحب مجمل التواریخ و القصص (تألیف ح 520ق) به نقل از مأخذی قدیم تر، ابولؤلؤ را از مردم فین كاشان دانسته است (ص 280).»[8]
عمر مدت ده سال و شش ماه و چهار شب خلافت كرد. او اولین كسى بود كه نام خود را امیرالمؤ منین گذاشت ، و ابوموسى اشعرى اولین نفرى بود كه او را در منبر به این نام خطاب كرد. [9]

بدعت عمر براى آینده خلافت
عمر به ابن عباس گفت: این خلافت را به چه كسى واگذار كنم؟ او على بن ابى طالب (علیه السلام ) را پیشنهاد كرد و گفت : شجاعت و فضیلت و قرابت و سبقت در اسلامش معلوم است . عمر گفت : در طبع او مزاح است ! ابن عباس گفت : درباره عثمان چه مى گویى ؟ عمر گفت : اگر او خلیفه شود بنى امیه را بر گرده مردم مسلط مى نماید.
ابن عباس گفت : در باره طلحه چه مى گویى ؟ عمر گفت : مردى متكبر است پیامبر را با كلامى كه روز نزول آیه حجاب گفت آزرده است . او هنگام نزول آیه حجاب گفته بود: "وقتى از دنیا برود ما زنانش را به عقد خود در مى آوریم ".
ابن عباس گفت : درباره زبیر بن عوام چه مى گویى؟ گفت : او مرد شجاعى است ، ولى بسیار بخیل است . مردى بدخو و مفسد است ، كه گاهى انسان و گاهى كافر است . در مورد سعد و قاص گفت : مردى متكبر و متعصب است و به كار خلافت نمى آید. ابن عباس گفت : در مورد عبد الرحمن نظرت چیست ؟ عمر گفت : او مرد ضعیف القلبى است.[10]
عمر هنگام مرگ امر خلافت را به شورى واگذار كرد و ابوطلحه انصارى را طلبید و به او گفت : بعد از مرگ من با پنجاه نفر از انصار با شمشیرهاى كشیده، شش نفر را در خانه عایشه حاضر كنید: على بن ابى طالب (علیه السلام )، عثمان ، طلحه ، زبیر، سعد بن ابى و قاص ، عبد الرحمن بن عوف . آنگاه سه روز آنها را مهلت دهید، و بعد از آن اگر چهار یا پنج نفر بر نظرى متفق شدند و دو یا یك نفر مخالفان آنان بودند، مخالفین را به قتل برسانید، و اگر سه نفر نظرى داشتد و سه نفر نظر دیگرى داشتند، آن طرف كه عبد الرحمن بن عوف در اوست مقدم بدارید و سه نفر دیگر را گردن بزنید، و اگر بعد از سه روز بر امرى اتفاق نكردند، هر شش نفر را گردن بزنید. [11]

منبع: دین و اندیشه تبیان
---------------------------------------
پی نوشت:
[1] مدینه المعاجز: ج 2 ص 97
[2] بحار الانوار: ج 95 ص 199
[3] زاد المعاد: ص 34.
[4] بحار الانوار: ج 95 ص 200
[5] تاریخ الخلفاء: ص 133 - 134.
[6] الغدیر، ج 10، ص 201
[7] دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج6
[8] تتمه المنتهى : ص 11.7
[9] منتخب التواریخ : ص 152 - 153.
[10] فیض العلام : ص 143.
[11] تقویم شیعه، عبد الحسین نیشابورى


نقش عایشه همسر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در اتفاقات صدر اسلام بسیار پررنگ‌ است. از وی بیش از دو هزار حدیث در منابع اهل سنت نقل شده است. نقش او در وقایع پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) بسیار پررنگ‌تر از زمان حیات آن حضرت است. اما او نزد شیعه از آن جایگاهی که دیگر همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دارا هستند برخوردار نیست و این به‌خاطر برخی عملکردها و مخالفت‌ها و برخوردهای وی در قبال اهل بیت (علیهم‌السلام) است که به نمونه‌ای از آن در این‌جا اشاره خواهیم کرد.

اما از آن‌رو که شأن و منزلت عایشه در نزد اهل سنت بسیار والاست، همواره اهل سنت در تطهیر و تقدیس عایشه سعی فراوان می‌کنند تا او را از نقدها و طعن‌های شیعه، تبرئه سازند و به‌گونه‌ای حقیقت را وارونه جلوه دهند که گویی هیچ اختلاف و مشکلی بین او و امیرالمومنین (علیه السلام) و دیگر اصحاب کساء نبوده و تمام آن‌چه که شیعه به عنوان طعن مطرح می‌کند، دروغ و تهمتی بزرگ و نابخشودنی به ساحت این بانوست. در سه مقاله[1] برخی از موارد اختلاف و نشانه‌های دشمنی او با امیرالمومنین (علیه السلام) را بیان شده است و اکنون بر آنیم مصداقی دیگر از این بغض و عداوت وی با امیرالمومنین (علیه السلام) را اشاره کنیم.

عایشه از به زبان آوردن نام حضرت علی (علیه السلام) خوشش نمی‌آمد

بر طبق روایت صحیح بخارى _ [صحيح‌ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن] _ عایشه اکراه داشت نام اميرمؤمنان (عليه السلام) را بر زبان جارى كند. بخاری اين روايت را با سند مختلف در پنج جا از كتاب صحيح بخارى نقل کرده است: «عایشه گفت: هنگامى‌كه بيمارى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شديد شد، از همسرانش اجازه گرفت كه دوران نقاهت را در خانه من بگذراند، و آن‌ها اجازه دادند. پس آن حضرت در حالى خارج شد كه دو مرد زير بغل‌هاى او را گرفته بودند و پاهاى حضرت از شدت بيمارى بر زمين كشيده مى‌شد. عباس و يك مرد ديگر زير بغل او را گرفته بودند. عبيدالله مى‌گويد: كه اين قصه و سخن عایشه را با عبدالله بن عباس در ميان گذاشتم؛ پس گفت: آيا مى‌دانى آن مردى كه عایشه اسم او را نياورده، چه كسى بود؟ گفتم: خير. گفت: او على بن أبى طالب بود.»[2]
احمد بن حنبل [امام مذهب حنابله] همين روايت را به صورت كامل‌تر نقل كرده و دليل اين را كه چرا عایشه نام اميرمؤمنان (عليه السلام) را نبرده، نيز توضيح داده است: «عبید الله بن عبد الله از عایشه چنین روایت کرد: «هنگامی‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در خانه میمونه بنت حارث [که آخرین همسر حضرت بود] بیمار شدند، حضرت از دیگر همسرانش اجازه گرفتند که در خانه من مداوا شوند، پس پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حالی‌که بر دوش فضل بن عباس و مردی دیگر تکیه کرده و پاهایشان بر زمین کشیده می‌شد، از خانه وی خارج شدند. عبیدالله می‌گوید در این مورد با ابن عباس سخن گفتم و او از من پرسید: «آیا می‌دانی آن (مرد دیگر) که بود که عایشه اسمش را نگفت؟ او علی بن ابی طالب بود، ولی عایشه از او خوشش نمی‌آید [که نام او را نمی‌برد]!»[3]
عبدالرزاق صنعانی (م211ق) نیز در المصنف، در حدیثی که نقل می‌کند همین علت را برای بر زبان نیاوردن نام امیرالمومنین (علیه السلام) توسط عایشه، ذکر می‌کند.[4]

نظر محققین در مورد علت ابای عائشه از به زبان آوردن نام امیرالمومنین (علیه السلام)

ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى» و بدر الدين عینی در «عمدة القارى» و قسطلانی در «ارشاد الساری» در شرح اين روايت مى‌گويند: «اسماعيلى از عبد الرزاق از معمر نقل كرده است كه: «[نامش را نبُرد] چون عايشه از على، دلِ خوشى نداشت». و ابن اسحاق در مغازى از زهرى نقل كرده است كه: «[نامش را نبُرد] چون عایشه نمى‌توانست از على (عليه السلام) به نيكى ياد كند.»[5]
قسطلانی در جای دیگر، علت ذکر نکردن نام امیرالمومنین (علیه السلام) را این‌چنین می‌نویسد: «و نامش را نبرد چون اموری که برای بشر حاصل می‌شود و سبب إعراض از نام بردن کسی می‌شود، برای عایشه نسبت به امیرالمومنین (علیه السلام) حاصل شد.»[6]

شعیب ارنؤوط عالم متعصب حنفی، محقق کتاب مسند احمد در توضیح عبارت «و لا تطیب له نفسا» می‌نویسد: «عایشه دلِ خوشی از او نداشت، یعنی از علی خوشش نمی‌آمد به‌خاطر این‌که علی، فضل و خیرش مشهور شده، و دلیل این ناخوشی و کراهت نیز به‌خاطر چیزی بود که بین علی و عایشه رخ داده است.»[7]
محقق دکتر عبدالمعطی قلعجی نیز در مورد ابای عایشه از بر زبان جاری ساختن نام امیرالمومنین (علیه السلام) می‌نویسد: «عایشه نام علی را نبرده است، چون [به دلیل دل ناخوشی] نمی‌تواند از علی به نیکی یاد کند، در حالی‌که استطاعت نام بردن را دارد، و این اختلاف بین عایشه و علی بن ابی‌طالب به مسائل گذشته بر می‌گردد.»[8]
محقق سعید الأفغانی از علمای معاصر اهل سنت در کتاب «عائشة و السیاسة» بر این مطلب تصریح می‌کند که عایشه از علی (علیه السلام) بدش می‌آمده: «پس اگر عایشه برای عثمان خیر و محبت و احترام قائل بود و در کل از او راضی بود، برای علی بن ابی‌طالب خلاف آن بود و عایشه از خوشش نمی‌آمد.»[9]

تحریف روایات توسط بخاری و مسلم

متن روایت «المصنف عبدالرزاق» همان متن روایت صحیح مسلم است که متأسفانه مسلم، با این‌که این حدیث را از عبدالرزاق نقل می‌کند علت این نام نبردن را [یعنی عبارت «و لا تطیب له نفسا» را] از آخر حدیث حذف کرده است.[10]
همین‌طور یکی از روایات بخاری نیز به لحاظ متن و سند، همانند روایتی است که ابن سعد در الطبقات الکبری آورده است و با کمال تاسف، بخاری نیز عبارت «إن عائشة لا تطیب له نفسا بخیر» را که ابن سعد در روایتش آورده، حذف کرده است.[11]
پس با توجه به این‌که عبدالرزاق صنعانی (متوفای 211ق) و ابن سعد (متوفای 230ق) و احمد بن حنبل (متوفای 241ق) به لحاظ تاریخی بر اسماعیل بخاری (متوفای 256ق) و مسلم نیشابوری (متوفای 261ق) مقدم هستند، مشخص می‌شود که بخاری و مسلم، عبارت «و لا تطیب له نفسا» را از این احادیث حذف و تحریف کردند، چون آن‌ها که متقدم بودند این عبارت را آوردند و این دو نفر که از آن‌ها متاخر بودند این عبارت را نیاوردند.

صحت احادیث

در مورد صحت روایات بخاری و مسلم که در صحاح خود آوردند، بحثی نیست.
حدیثی که عبدالرزاق نقل کرده‌ نیز حدیث صحیح است، چون اسنادش متصل است، نه مرسل؛[12] و رجال سند نیز همگی از ثقات نزد اهل سنت هستند و رجال حدیث نیز همان رجال حدیثی بخاری و مسلم هستند.
حاکم نیشابوری نیز در المستدرک علی الصحیحین این حدیث را از طریق دیگری می‌آورد و آن را صحیح می‌شمارد.[13]

سه حدیثی که احمد بن حنبل نیز در این باره نقل کرده است، از احادیث صحیح به حساب می‌آیند، و شعیب ارنؤوط، در تعلیقات خود در ذیل آن احادیث، آن‌ها را صحیح دانسته است.[14]
ألبانی عالم متعصب اهل سنت نیز می‌گوید: «این روایت را احمد بن حنبل به صورت مختصر روایت کرده و در آخرش اضافه کرده که عایشه از علی خوشش نمی‌آمد، و سند این روایت صحیح است.»[15]
ابراهیم العلی که از علمای معاصر اهل سنت است، این روایت را در کتاب «صحیح السیرة النبویة» که در ابتدای آن شرط کرده، فقط مطالب و اقوال صحیح را می‌آورد، ذکر کرده است.[16]

بر مبنای روایات صحیح اهل سنت و نیز اعتراف محققان آن‌ها، عایشه نسبت به علی (علیه السلام) بغضی داشت که حتی خوشش نمی‌آمد، نام او را بر زبان جاری سازد. حال، چگونه برخی ادعا می‌کنند که عایشه با امیرالمومنین (علیه السلام) اختلاف و دشمنی نداشته است؟!! حال، باید از برخی اهل سنت که به‌راحتی اختلاف و بغض عایشه با امیرالمومنین (علیه السلام) را انکار می‌کنند، پرسید که با این احادیث صحیح چه می‌کنید؟! آیا این احادیث صحیح، دلیلی بر وجود این اختلاف و عداوت نیست؟!
از همین‌روست که عایشه در نزد شیعه آن جایگاه لازم که دیگر همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) برخوردارهستند را دارا نیست. برخی عملکردهای وی در برابر اهل بیت (علیهم‌السلام) _ مانند عداوت‌های او با امیرالمومنین (علیه السلام) خصوصاً به‌راه انداختن جنگ جمل در برابر حکومت نوپای علی (علیه السلام) و ممانعت وی از دفن پیکر مطهر امام حسن (علیه السلام) در جوار قبر مطهر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و موافقت و همراهی وی با غاصبان ولایت _ از مهم‌ترین دلایل تنزل منزلت ایشان در نزد شیعه، نسبت به سایر همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) است.

پی‌نوشت:

[1]. ر.ک: شادی و سجده شکر عایشه نسبت به شهادت امام علی (ع) مفسرین اهل سنت وانمود کرده اند عایشه بسیار با امام علی صمیمی بوده و جنگ جمل را شتر عثمان بپا کرد علم عثمان را آوردند تا دوباره قرآن به نیزه کنند که امام حسن (ع) پای شتر فتنه را قطع نمود .
[2]. «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى قَالَ أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ يُوسُفَ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ أَخْبَرَنِى عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَتْ عَائِشَةُ لَمَّا ثَقُلَ النَّبِىُّ - صلى الله عليه وسلم - وَاشْتَدَّ وَجَعُهُ اسْتَأْذَنَ أَزْوَاجَهُ أَنْ يُمَرَّضَ فِى بَيْتِى فَأَذِنَّ لَهُ، فَخَرَجَ بَيْنَ رَجُلَيْنِ تَخُطُّ رِجْلاَهُ الأَرْضَ، وَكَانَ بَيْنَ الْعَبَّاسِ وَرَجُلٍ آخَرَ. قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لاِبْنِ عَبَّاسٍ مَا قَالَتْ عَائِشَةُ فَقَالَ لِى وَهَلْ تَدْرِى مَنِ الرَّجُلُ الَّذِى لَمْ تُسَمِّ عَائِشَةُ قُلْتُ لاَ. قَالَ هُوَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ». صحيح البخاری [الجامع المسند الصحيح المختصر من أمور رسول الله(صلى‌الله‌عليه‌وسلم) وسننه وأيامه]، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاری الجعفی(م256ق)، المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، بیروت، دار طوق النجاة، چاپ اول، 1422ق، ج1، بَابُ وُضُوءِ الرَّجُلِ مَعَ امْرَأَتِهِ، وَفَضْلِ وَضُوءِ المَرْأَةِ، ص50، ح198
و همان، ج1، ص134، ح655
و همان، ج3، كتاب الهبة، باب هِبَةِ الرَّجُلِ لاِمْرَأَتِهِ وَالْمَرْأَةِ لِزَوْجِهَا، ص158، ح2588
و همان، ج6، كتاب المغازى، باب مَرَضِ النَّبِىِّ(صلى‌الله‌عليه‌وسلم) وَوَفَاتِهِ؛ ص11، ح 4442
و همان، ج7، باب اللدود، ص127، ح 5714
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ رَافِعٍ، وَعَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ، - وَاللَّفْظُ لِابْنِ رَافِعٍ -، قَالَا: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، قَالَ: قَالَ الزُّهْرِيُّ: وَأَخْبَرَنِي عُبَيْدُ اللهِ بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُتْبَةَ، أَنَّ عَائِشَةَ أَخْبَرَتْهُ قَالَتْ: " أَوَّلُ مَا اشْتَكَى رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي بَيْتِ مَيْمُونَةَ فَاسْتَأْذَنَ أَزْوَاجَهُ أَنْ يُمَرَّضَ فِي بَيْتِهَا وَأَذِنَّ لَهُ قَالَتْ: فَخَرَجَ وَيَدٌ لَهُ عَلَى الْفَضْلِ بْنِ عَبَّاسٍ وَيَدٌ لَهُ عَلَى رَجُلٍ آخَرَ، وَهُوَ يَخُطُّ بِرِجْلَيْهِ فِي الْأَرْضِ " فَقَالَ عُبَيْدُ اللهِ: فَحَدَّثْتُ بِهِ ابْنَ عَبَّاسٍ فَقَالَ: «أَتَدْرِي مَنِ الرَّجُلُ الَّذِي لَمْ تُسَمِّ عَائِشَةُ هُوَ عَلِيٌّ». صحیح مسلم [المسند الصحيح المختصر بنقل العدل عن العدل إلى رسول الله(صلى‌الله‌عليه‌وسلم)]، مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشيری النيسابوری(م261ق)، المحقق: محمد فؤاد عبد الباقی، بیروت، دار إحياء التراث العربی، ج1، ص312.
[3]. «حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أَبِى ثنا عبد الرَّزَّاقِ عن مَعْمَرٍ قال قال الزهري وأخبرني عُبَيْدُ اللَّهِ بن عبد اللَّهِ بن عُتْبَةَ أَنَّ عَائِشَةَ أَخْبَرَتْهُ قالت أَوَّلُ ما اشْتَكَى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في بَيْتِ مَيْمُونَةَ فَاسْتَأْذَنَ أَزْوَاجَهُ ان يُمَرَّضَ في بَيْتِهَا فَأَذِنَّ له قالت فَخَرَجَ و يد على الْفَضْلِ بن عَبَّاسٍ و يد على رَجُلٍ آخَرَ و هو يَخُطُّ بِرِجْلَيْهِ في الأَرْضِ قال عُبَيْدُ اللَّهِ فَحَدَّثْتُ بِهِ بن عَبَّاسٍ فقال أَتَدْرُونَ مَنِ الرَّجُلُ الآخَرُ الذي لم تُسَمِّ عَائِشَةُ هو عَلِىٌّ وَلَكِنَّ عَائِشَةَ لاَ تَطِيبُ له نَفْساً». مسند أحمد، أبوعبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيبانی(م241ق)، مصر، مؤسسة قرطبة، ج6، ص228، ح25956
و مسند الإمام أحمد بن حنبل، المحقق: شعيب الأرنؤوط و عادل مرشد وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن التركی، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق-2001م، ج43، ص86-87، ح25914. محقق کتاب در تعلیقه می‌نویسد: «إسناده صحيح على شرط الشيخين». همان، ج43، ص87.
«حَدَّثَنَا عَبْدُ الْأَعْلَى، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: مَرِضَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي بَيْتِ مَيْمُونَةَ، فَاسْتَأْذَنَ نِسَاءَهُ أَنْ يُمَرَّضَ فِي بَيْتِي، فَأَذِنَّ لَهُ، فَخَرَجَ رَسُولُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مُعْتَمِدًا عَلَى الْعَبَّاسِ، وَعَلَى رَجُلٍ آخَرَ، وَرِجْلَاهُ تَخُطَّانِ فِي الْأَرْضِ، وَقَالَ عُبَيْدُ اللهِ: فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: أَتَدْرِي مَنْ ذَلِكَ الرَّجُلُ؟ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَلَكِنَّ عَائِشَةَ لَا تَطِيبُ له نَفْسًا.» مسند الإمام أحمد بن حنبل، المحقق: شعيب الأرنؤوط و عادل مرشد وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن التركی، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق-2001م، ج40، ص67، ح24061.
«حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَ: سُفْيَانُ سَمِعْتُ مِنْهُ حَدِيثًا طَوِيلًا لَيْسَ أَحْفَظُ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَّا قَلِيلًا، دَخَلْنَا عَلَى عَائِشَةَ فَقُلْنَا: يَا أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرِينَا عَنْ مَرَضِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَتْ: " " اشْتَكَى، فَجَعَلَ يَنْفُثُ، فَجَعَلْنَا نُشَبِّهُ نَفْثَهُ نَفْثَ آكِلِ الزَّبِيبِ، وَكَانَ يَدُورُ عَلَى نِسَائِهِ، فَلَمَّا اشْتَكَى شَكْوَاهُ، اسْتَأْذَنَهُنَّ أَنَّ يَكُونَ فِي بَيْتِ عَائِشَةَ، وَيَدُرْنَ عَلَيْهِ، فَأَذِنَّ لَهُ، فَدَخَلَ عَلَي رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَيْنَ رَجُلَيْنِ مُتَّكِئٌ عَلَيْهِمَا، أَحَدُهُمَا عَبَّاسٌ، وَرِجْلَاهُ تَخُطَّانِ فِي الْأَرْضِ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: " أَفَمَا أَخْبَرَتْكَ مَنِ الْآخَرُ؟ " قَالَ: لَا، قَالَ:" هُوَ عَلِيٌّ "».
محقق کتاب در تعلیقه خود می‌نویسد: «إسناده صحيح على شرط الشيخين. سفيان: هو ابن عيينة. وأخرجه بتمامه ومختصراً الحميدي (233) ، والنسائي في "الكبرى" (7088) و (8935) ، وابن ماجه (1618) ، ويعقوب بن سفيان في "المعرفة والتاريخ" 2/726، وأبو عوانة 2/113 من طريق سفيان، بهذا الإسناد». مسند احمد، طبع الرسالة، ج40، ص123-124، ح24103.
[4]. المصنف، أبو بكر عبد الرزاق بن همام بن نافع الحميری اليمانی الصنعانی(م211ق)، المحقق: حبيب الرحمن الأعظمی، هند، المجلس العلمی، بیروت، المكتب الإسلامی، چاپ دوم، 1403ق، ج5، 429،
[5]. «قوله: "قال هو على بن أبى طالب" زاد الإسماعيلى من رواية عبد الرزاق عن معمر "و لكن عائشة لا تطيب نفسا له بخير" و لابن إسحاق في المغازي عن الزهري: "ولكنها لا تقدر على أن تذكره بخير"». فتح الباري شرح صحيح البخاری، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل العسقلانی الشافی(م852 ق)، تحقيق: محب الدين الخطيب، بیروت، دار المعرفة، ج2، ص156
و عمدة القاری شرح صحيح البخاری، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد العينی الغيتابی الحنفی(م855ق)، بیروت، دار إحياء التراث العربی، ج5، ص192
و إرشاد الساری لشرح صحيح البخاری، شهاب الدين ابوالعباس أحمد بن محمد بن أبى بكر بن عبد الملك القسطلانی القتيبی المصری(م923ق)، مصر، المطبعة الكبرى الأميرية، چاپ هفتم، 1323ق، ج2، ص37.
[6]. «ولم تسمه لما كان عندها منه مما يحصل للبشر مما يكون سببًا في الإعراض عن ذكر اسمه». ارشاد الساری، پیشین، ج1، ص275.
[7]. «لا تطيب له، أي: لعلي، على اشتهار فَضْله وخيره، وذلك لما جرى بينهما». مسند احمد، طبع الرسالة، پیشین، ج40، ص70،
[8]. «لم تسمّه عائشة، فهی لا تقدر على ان تذکره بخیر وهی تستطیع وتعود هذه المسألة الى الماضی الذی نختزن فیه ذکریاتنا وآلامنا وتسیرنا هذه الذکریات والآلام فیما نستقبل من اعمال من حیث نشعر أو لا نشعر». دلائل النبوة ومعرفة أحوال صاحب الشريعة، أحمد بن الحسين بن علي بن موسى الخُسْرَوْجِردی الخراسانی، أبو بكر البيهقی(م458ق)، المحقق: د. عبد المعطی قلعجی، بیروت، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1405ق، ج7، ص170.
[9]. «فلئن کانت عائشة منطویة لعثمان على خیر ومحبة وتوقیر،.. وبالجملة على الرضى، إنها لعلى خلاف ذلک مع علی، إنها لم تکن تطیب نفسها له بخیر .....». عائشة والسیاسة، سعید الافغانی، بیروت، دارالفکر، 1365ق، ص60.
[10]. صحیح مسلم، پیشین، ج1، ص312.
[11]. صحیح بخاری، ج7، باب اللدود، ص127، ح 5714
الطبقات الكبرى، أبو عبد الله محمد بن سعد بن منيع الهاشمي بالولاء، البصري، البغدادي المعروف بابن سعد(م230ق)، المحقق: إحسان عباس، بیروت، دار صادر، چاپ اول، 1968م، ج2، ص232،
[12]. حدیث متصل به حدیثی گفته می‌شود که سندشبه نقل هر راوی از راوی بالاتر از خودش متصل باشد و هیچ راوی‌ای از سلسله سند حذف نشده باشد. حدیث مرسل به حدیثی گفته می‌شود که در سلسله روات، یک یا چند راوی حذف شده باشند و دانسته نشود که این راوی از کدام راوی بالاتر از خود روایت کرده است.
[13]. «حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْحَافِظُ، ثنا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ النَّضْرِ بْنِ مَسْلَمَةَ بْنِ الْجَارُودِ، حَدَّثَنِي الزُّبَيْرُ بْنُ بَكَّارٍ، حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ الْمِقْدَامِ، عَنْ عَمِّهِ، مُوسَى بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، أَنَّ عُرْوَةَ بْنَ الزُّبَيْرِ، وَالْقَاسِمَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، وَأَبَا بَكْرِ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ هِشَامٍ، وَعُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ، كُلَّهُمْ يُخْبِرُهُ، عَنْ عَائِشَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَدَأَهُ مَرَضُهُ الَّذِي مَاتَ بِهِ فِي بَيْتِ مَيْمُونَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، فَخَرَجَ عَاصِبًا رَأْسَهُ، فَدَخَلَ عَلَيَّ بَيْنَ رَجُلَيْنِ تَخُطُّ رِجْلَاهُ الْأَرْضَ، عَنْ يَمِينِهِ الْعَبَّاسُ، وَعَنْ يَسَارِهِ رَجُلٌ» ، قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ: أَخْبَرَنِي ابْنُ عَبَّاسٍ، «أَنَّ الَّذِي عَنْ يَسَارِهِ عَلِيٌّ» هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ». المستدرك على الصحيحين، أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبی الطهمانی النيسابوری المعروف بابن البيع(م405ق)، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، بیروت، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1411ق-1990م، ج3، ص58، ح4385.
[14]. مسند احمد، طبع الرسالة، پیشین، ج43، ص87، ح25914؛ و ج40، ص124، ح24103.
[15]. «و رواه أحمد (6/228) مختصرا. وزاد فى آخره: " ولکن عائشة لا تطیب له نفسا ". وسنده صحیح».  إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، محمد ناصر الدين الألبانی(م1420ق)، إشراف: زهير الشاويش، بیروت، المكتب الإسلامی، چاپ دوم، 1405ق-1985م، ج1، ص178،
[16]. صحيح السيرة النبوية، إبراهيم بن محمد بن حسين العلی الشبلی الجنينی(م1425ق)، تقديم: د. عمر سليمان الأشقر، راجعه: د. همام سعيد، اردن، دار النفائس للنشر والتوزيع، چاپ اول، 1415ق-1995م، ص564،

آيا عمر با ابابكر مخالفت می كرد؟!

 

چه كسى ابابكر و پسرش را مسموم كرد و كشت؟

 

اخبارى كه در مورد ترور ابوبكر رسيده است

 

آيا ابوبكر نسبت به جانشينى عمر وصيت كرد؟!

 

بركنارى و ترور ياران ابابكر .

 

آيا عمر با ابابكر مخالفت می كرد؟!

 

ابن ابى حاتم از عبيدة سلمانى نقل مى كند كه گفت:

 

عيينة بن حصين و اقرع بن حابس نزد ابابكر آمدند و گفتند: اى خليفه! زمينى شوره زار نزد ماست و محصول نمى دهد; اگر صلاح مى دانى آن را به ما ببخش تا در آن كشت كنيم، شايد خدا در آن بركت قرار دهد!

 

ابوبكر نيز آن زمين را به آن دو نفر داد و قباله اى نوشت و گواه بر آن گرفت و به آن ها داد.

 

آن دو تن نزد عمر رفتند تا گواهى بدهد، و هنگامى كه قباله را برايش خواندند از دست شان گرفت و با بى احترامى آن را از بين برد. آن دو تن نيز به بدگويى عمر پرداختند.(55)

 

متقى هندى مى افزايد: آن دو نزد ابابكر رفتند و گفتند: آيا تو خليفه اى يا عمر؟!

 

ابابكر گفت: ايشان است; و اگر مى خواست مى توانست خليفه بشود!(56)

 

عمر، در جريان فرمانداران نيز با ابابكر مخالفت كرد; وى پس از مرگ ابابكر، فرمانداران انتخابى او را بركنار كرد; براى مثال خالد بن وليد، مثنى بن حارثه شيبانى، شرحبيل بن حسنه، انس بن مالك، عكرمة بن ابى جهل و ابو عبيدة بن جرّاح را بركنار كرد.(57)

 

وى، پس از آن كه ابوبكر مرد و خود خليفه شد نيز به مخالفت با ابابكر پرداخت; زيرا به مجلس زنانه اى كه براى ابابكر برپا شده بود رفت و بدون آن كه اجازه ورود بگيرد مردى را بين آنان فرستاد و ام فروه دختر ابوقحافه را بيرون كشيد و عمر با چوب دستى اش به شدّت ام فروه را زد و زنان را بيرون كرد(58); در اثر اين حمله، ام فروه تا آخر عمرش يك چشمش كور شد.

 

اقرع بن حابس نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) رفت، و ابوبكر گفت: اى رسول خدا! او را به عنوان رئيس قبيله اش بگمار.

 

عمر گفت: اين كار را مكن.

 

آن دو آنقدر به مشاجره لفظى پرداختند كه صداى شان بالا گرفت و ابوبكر به عمر گفت: تنها، قصد مخالفت با من را داشتى.

 

عمر گفت: چنين نيست.

 

در اين هنگام آيه آمد كه صداى تان را بالاتر از صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بلند مكنيد.(59)

 

عمر، در زمينه امور اقتصادى نيز با ابابكر مخالفت كرد; زيرا ابوبكر بيت المال را به گونه هم سان تقسيم مى كرد ولى عمر اين روش را به كار نبرد.

 

ابوبكر، در جنگ هايى كه با عرب هاى مرتد داشت زنان و بچگانشان را نيز، اسير كرد ولى عمر زنان و بچگان را آزاد كرد(60).

 

و اين نشانگر نظر عمر است كه آنان را همانند مرتد شدگان نمى دانسته است.

 

عمر، در سقيفه به ابن جرّاح گفت: دستت را بگشا تا با تو بيعت كنيم. او گفت: اى عمر، از اول اسلامت نديدم كه كار خلافى انجام بدهى; آيا با وجود صدّيق (ابابكر) مى خواهى با من بيعت كنى؟!(61)

 

چه كسى ابابكر و پسرش را مسموم كرد و كشت؟

 

بر اساس مدارك فراوان، مرگ ابابكر با يك كودتاى سياسى بوده است; ابو يقظان از سلام بن ابى مطيع روايت مى كند كه ابابكر مسموم شد و بالاخره در روز دوشنبه مرد. (62)

 

كارآگاهان براى شناسايى قاتل، ابتدا به سراغ اولين كسى مى روند كه از مرگ مقتول بهره مند مى شود; در مرحله دوم نيز به سراغ كسانى مى روند كه با مقتول داراى دشمنى و درگيرى بوده اند; در ظاهر، اولين كسى كه از مرگ ابابكر بهره مند شده است، عمر بن الخطاب بوده است; زيرا به عنوان خليفه مسلمانان، به جاى ابابكر نشست!

 

در مورد ارتباط ابابكر و عمر نيز عبدالله پسر عمر مى گويد: واقعيت آن است كه ابابكر و عمر اختلاف داشتند.(63) مدارك نيز اختلاف بين عمر و ابابكر را تأييد مى كنند; عمر مى گويد: «حسودترين قريشيان، ابابكر است.»(64)

 

عمر به پسرش عبدالله مى گويد كه آيا تا به حال از اين خبردار نشده بودى و غافل بودى كه پست ترين و احمق ترين شخص قبيله بنى تيم بر من پيش افتاد و بر من ستم روا داشت؟!

 

ما نمى گوييم قاتل ابوبكر عمر بوده است بلكه مدارك تاريخ را مطرح مى كنيم تا خواننده كتاب، خود به قضاوت و داورى بنشيند و نتيجه گيرى كند.

 

عمر مى گويد: واى بر شخص پست و بى ارزش بنى تيم! در حالى بر من پيشى گرفت كه بر من ستم كرد، و در حالى كه گناهكار بود به سوى من آمد.(65)

 

نيز گفت: (خلافت) جز پس از نااميدى بنده، به سوى من نيامد. (66)

 

هم چنين عمر مى گويد: به خدا سوگند اگر از زيد بن خطاب و پيروانش پيروى مى كردم، ابوبكر به هيچ عنوانى از شيرينى رياست را نمى چشيد(67).

 

و مى گويد: در واقع، بيعت با ابابكر ناگهانى و شتابزده بود.(68)

 

ظاهر آن است كه درگيرى بين عمر و ابابكر به بالاترين حدّ خود رسيده بود; زيرا عمر ابابكر را تهديد كرده و مى گويد:

 

به خدا سوگند، يا بايد دست از من بردارى يا آن كه سخنى را مى گويم كه سواران به هر سو ببرند و پخش كنند.(69)

 

ناگفته نماند كه دومين بهره مند از مرگ ابابكر نيز عثمان بن عفّان اموى است كه پس از عمر به خلافت رسيد.

 

اين در حالى است كه براساس توافقى كه در سقيفه شد بنا بود ابوعبيدة بن جرّاح به عنوان سوّمين خليفه باشد.

 

بدين ترتيب ظاهر جريانات نشان مى دهد كه بين عمر و امويان توافقى ايجاد شده است، كه ابابكر را كشته و ابن جرّاح را بركنار كنند تا خلافت را بين خود (عمر و امويان) تقسيم كنند.

 

عمر امتيازات ديگر نيز به امويان داد از جمله انتخاب عده اى ديگر از امويان به فرماندارى نظير سعيد بن عاص و وليد بن عقبة بن ابى معيط.(70)

 

وى هم چنين در امتيازات ام حبيبه دختر ابوسفيان افزود و سهم او را از بيت المال تا دوازده هزار درهم افزايش داد.(71)

 

وى جايگاه ابوسفيان و معاويه را به قدرى بالا برد كه همانند مهاجرانى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند به آن دو نفر مى بخشيد و اين دو را بر تمام انصار برترى داد.(72)

 

بطور يقين افراد بنى اميّه در رهبرى عمليات كشتن ابى بكر شركت داشتند; و اولين خليفه كه با زهر بنى اميه مسموم شد ابوبكر بود و در پى او نيز عبدالرحمان بن عوف، عبدالرحمان بن ابى بكر، حضرت امام حسن بن على(عليه السلام)، عبدالرحمان بن خالد بن وليد، سعدبن ابى وقاص، مالك اشتر، معاويه ثانى، عبدالله بن عمر، عمربن عبدالعزيز و ده ها تن ديگر(73) از سرشناسان مملكت اسلامى مسموم شدند، و اين كارها با توجه به سياست معاويه انجام مى شد كه مى گفت:

 

خداوند، سپاهيانى از عسل دارد (زيرا بنى اميه زهر را در عسل مى ريختند).

 

طبرى در تاريخ خود بازگو مى كند كه جريان به قتل رسيدن ابابكر اين چنين بوده است!

 

ابو زيد از على بن محمد باسناد خودش ـ كه پيش تر بيان كردم ـ برايم بازگو كرد: ابوبكر در سنّ شصت و سه سالگى در روز دو شنبه هشت روز به آخر ماه جمادى الثانى باقى مانده از دنيا رفت. گفته اند: سبب مرگش اين بود كه يهوديان او را مسموم كردند، و حارث بن كلده (طبيب) نيز به همراه ابابكر از آن سم خورد، ولى زودتر متوجه شد و دست كشيد و به ابابكر گفت: غذايى را كه در مدت يك سال مسموم شده، خوردى.

 

در روايت صحيح ابن سعد ابو بكر در همان روز كه او را مسموم كردند كشته شد(74).

 

و در روايت نا درست ابابكر پانزده روز آخر عمرش را در بستر به سر برد و به او گفتند: اى كاش پزشكى را براى معالجه مى آوردى!

 

گفت: پزشك مرا معاينه كرد.

 

گفتند: چه گفت؟

 

گفت: كه هر كارى مى خواهم بكنم (چون مرگم حتمى است).

 

ابوجعفر مى گويد: در همان روزى كه ابوبكر مرد، عتاب بن اسيد نيز در مكه مرد.(75)

 

و ليث بن سعد از زهرى بازگو مى كند، غذايى براى ابابكر فرستاده شد و حارث بن كلده نيز نزدش بود، و هر دو از آن غذا خوردند. حارث گفت: غذايى خورديم كه يكسال مسموم شده.

 

و در پايان سال هر دو مردند.(76)

 

دوست دارم كه بگويم: ابوسفيان كه داراى تخصص در زمينه ترور بود (مردى را نيز براى كشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه(77) فرستاد)، در آن زمان همراه عمر و عثمان در مدينه مى زيست!

 

معاويه نيز كه سياست مشهور «خداوند، سپاهيانى از عسل دارد»(78) از اوست، در مدينه بوده است!

 

به خاطر مصلحت هاى سياسى، عمر و حزب قريش دفن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را تا روز سه شنبه به تأخير افكندند و برخى نيز گفته اند تا سه روز از دفن آن حضرت جلوگيرى شد!(79)

 

ولى در مورد ابابكر مصلحت سياسى، اقتضاى آن را داشت كه عمر او را به سرعت دفن كند، و همان شبى كه از دنيا رفت (شب سه شنبه) پيش از آن كه مردم بيدار شوند و در مراسم دفن شركت كنند، او را به خاك سپرد!(80)

 

بدين ترتيب، حزب قريش در مورد دفن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) رفتار ناشايستى داشت، و در مورد ابابكر رفتار بدى داشت. ابوبكر، نه اولين و نه آخرين كسى بود كه به دست عمر و عثمان كشته مى شد; بلكه اين دو تن داراى پرونده اى پر از ترور و توطئه مى باشند.

 

اين دو نفر از كسانى هستند كه در عقبه اقدام به ترور (نافرجام) حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كردند(81);

 

عمر و عثمان همان كسانى هستند كه در روز وفات پيامبر آن هنگام كه پيامبر ورق و دوات خواست گفتند كه پيامبر هذيان مى گويد.

 

اين دو نفر از كسانى هستند كه مردم را از دفن آن حضرت بازداشتند تا ابابكر از سنح بيايد;

 

و در مراسم دفن آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز شركت نكردند;(82)

 

ترور سعد بن عباده به دستور مستقيم عمر بن الخطاب صورت گرفت(83);

 

ترور فاطمه دختر محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم) با دست شخص عمر انجام شد(84);

 

ابوذر، عبدالله بن مسعود و عبدالرحمان بن عوف همگى به دستور عثمان و در زمان و خلافت او ترور شدند...(85)

 

اخبارى كه در مورد ترور ابوبكر رسيده است

 

مؤلّف كتاب العقد الفريد مى نويسد: ابابكر مسموم شد و در آخر روز دوشنبه مرد;(86)

 

ابن قتيبه مى گويد: عتّاب بن اسيد و ابوبكر در يك زمان مردند;(87)

 

و در روايت: ابوبكر مريض شد و به او گفتند آيا اجازه مى دهى پزشك بياوريم؟ گفت: پزشك مرا معاينه كرده و گفته است هر كارى مى خواهم بكنم(88).

 

ابن سعد از شهاب زهرى بازگو مى كند: ابابكر و حارث بن كلده مشغول خوردن خزيرة (خورشتى)(89) بودند كه براى ابابكر هديه آورده شده بود:

 

حارث به ابابكر گفت: اى خليفه دستت را از طعام باز بدار; به خدا سوگند سمّى يك ساله در آن است و من و تو در يك روز خواهيم مرد.

 

ابوبكر از غذا خوردن دست كشيد و هر دو بيمار ماندند تا آن كه پس از تمام شدن سال، هر دو در يك روز مردند.(90)

 

ابن اثير مى گويد: يهوديان ابابكر را به وسيله طعامى مسموم كردند و ابوبكر و حارث بن كلده از آن خوردند; حارث دست كشيد و به ابابكر گفت: غذايى خورديم كه يك سال در آن سم قرار داده شده بود.(91)

 

و نيز گفته اند: در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و پس از پانزده روز كه براى نماز جماعت نيز حاضر نشد، مرد; وى در اين پانزده روز عمر بن الخطاب را به جاى خود براى نماز مى فرستاد.

 

وقتى ابوبكر بيمار شد برخى گفتند: پزشك بياوريم؟ گفت: پزشك نزد من آمده است و به من گفته است كه هر كارى دلم ميخواهد انجام بدهم. آنان نيز منظور ابابكر را دريافتند و سكوت اختيار كردند. پس از مدتى نيز ابابكر مرد. (92)

 

ابوالفداء مى گويد: در مورد سبب مرگ ابابكر اختلاف است; گفته اند يهوديان او و حارث بن كلده را با غذايى مسموم كردند. حارث گفت: غذايى مسموم خورديم كه يكسال در سم مانده بود. يك سال بعد هر دو مردند.

 

نيز گفته اند: ابابكر در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و تا پانزده روز ديگر كه مرد، به نماز نيز حاضر نشد(93).

 

و نيز گفته اند: براى ابابكر حريره اى هديه آوردند و حارث به او گفت: اى خليفه! دست از طعام باز دار كه زهر در آن است و من و تو دريك روز خواهيم مرد. ابابكر دست كشيد ولى هر دو بيمار بودند تا آن كه در يك روز مردند.(94)

 

از چيزهايى كه موجب مشكوك تر شدن اين مرگ است، آن است كه افراد بسيارى همراه ابابكر مردند.

 

ابوكبشه (غلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ، و از جنگجويان بدر و احد) در صبح روز مرگ ابابكر، از دنيا رفت.(95)

 

ابن سعد مى گويد: ابوكبشه در اولين روزى كه عمر به خلافت رسيد، يعنى سه شنبه هشت روز به آخر جمادى الثانى باقى مانده، در سال 13 هجرى مرد.(96)

 

روز سه شنبه روزى است كه ابابكر و چند تن ديگر از سرشناسان عرب از جمله عتّاب، ابوكبشه و حارث بن كلده (طبيب مشهور) مردند و عمر نيز رئيس شد.

 

نكته قابل توجه آن است كه افراد متهم به قتل ابابكر، براى دور كردن شبهه از خودشان دو نوع شايعه پراكنى كردند:

 

1 ـ برخى سعى نمودند سبب مرگش را به سرماخوردگى شديد نسبت دهند;

 

2 ـ سعى نمودند بفهمانند كه او در اثر سم يهوديان كشته شد.

 

ليكن اينان نتوانستند دليلى براى مسموم شدن ابابكر توسط يهوديان بياورند و بدين سان ادعاى شان بدون دليل باقى ماند; علاوه بر اين، بزرگان سلطنت و در رأس شان عمر و عثمان بر اساس شواهد و قرائن در ترور ابابكر نقش اساسى داشته اند.

 

آيا ابوبكر نسبت به جانشينى عمر وصيت كرد؟!

 

اگر به پرونده ترور ابابكر مراجعه كنيم، و حالت دشمنى و درگيرى بين ابابكر و عمر را بررسى نماييم و مسأله اشتياق ابابكر به عدم جانشينى عمر را يادآور شويم، اين جريان بيشتر روشن مى شود.

 

ابوبكر گفته است: براى عمر بهتر است كه به هيچ وجه در امر حكومت شما دخالت نكند.(97)

 

بدين سان، ادامه زندگانى و پادشاهى ابابكر، خطرى بس بزرگ بر سر راه پادشاه شدن عمر به حساب مى آمده است.

 

جريان شك برانگيز ديگر آن است كه عثمان بن عفان، كه ادعا كرده است به تنهايى وصيت ابابكر را نوشته است، خودش به تنهايى نيز اين وصيت را بين مردم پخش كرده است.

 

اگر كسى جز عثمان پس از عمر به خلافت رسيده بود شكّ مردم به قوت خود خواهد ماند، چه برسد به اين كه پس از عمر، عثمان به خلافت رسيد و اين جانشينى نيز بر حسب دستور شخص عمر صورت گرفت!

 

چيزى كه موجب شك بيشتر مى شود آن است كه عثمان در هنگام خواندن وصيت ابابكر براى مردم گفت:

 

«اين وصيت نامه ابابكر است; اگر آن را مى پذيريد بخوانيم، و اگر نمى پذيريد برگردانيم.»(98)

 

اين گفتار عثمان، شاهدى براى عدم پذيرش مردم است، و وصيتى كه به خط عثمان، و بدون حضور هيچ كس ديگر و در مورد جانشينى و خلافت عمر نوشته شده باشد مورد قبولشان نبوده است.

 

نكته قابل توجه آن است كه وصيت ابابكر به جانشينى عمر، با خط عثمان بوده است نه ابابكر!

 

و از سويى عثمان خودش را تنها كسى مى داند كه هنگام وصيت ابابكر حاضر بوده است!(99)

 

اين، چيزى است كه با شيوه اسلامى، قبيله اى و سياسى مخالف است; زيرا هنگام وصيت انسان رو به مرگ، به خصوص اگر آن شخص رئيس مسلمانان باشد كه در اين صورت خانواده، دوستان، وزيران و نزديكان رئيس به طور حتم حضور خواهند داشت!

 

در اين وصيّت دروغين ابابكر كه در مورد عمر، تنها پس از مرگ او و به دست عثمان شده بود، آمده است:

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

اين وصيت ابابكر بن ابى قحافه در پايان زندگانى دنيا و در حال بيرون رفتن او از دنيا، و در زمان آغاز زندگانى آخرت و ورود به آن جهان است; آن زمانى كه كافر ايمان مى آورد و بد كار به يقين مى رسد و دروغگو نيز راستگو مى شود. من براى پس از خودم، عمر بن الخطّاب را خليفه كردم; پس به او گوش فرا دهيد و اطاعتش كنيد. اگر به عدالت رفتار كند (كه گمان و يقين من نيز همين است); و اگر به عدالت رفتار نكرد هر كس آن چه انجام مى دهد پاسخ گوست; قصد من خير است ولى از غيب اطلاعى ندارم. «و به زودى ستمگران در مى يابند كه چگونه بازگشتى خواهند داشت».(100)

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته (101)

 

به روشنى پيداست كه اين نامه با نَفسى جز نَفس ابابكر نوشته شده است; ابوبكر در اولين سخنرانى اش براى مسلمانان گفت:

 

اگر من در راه اسلام پايدار بودم از من پيروى كنيد، و اگر منحرف شدم مرا به راه بياوريد.(102)

 

اين در حالى است كه در اين وصيت به اطاعت بى شرط از عمر فرا خوانده شده است!

 

ابوبكر سخنرانى هايش را همراه موعظه و ارشاد مى گفت در حالى كه اين وصيت نامه حيله گرانه داراى پند و اندرز نيست با اين كه وصيت مرگ بوده است، ابوبكر در اولين سخنرانى اش گفت:

 

آن پادشاهانى كه به آبادانى زمين پرداختند كجايند كه دور شدند و از ياد رفته اند!؟(103)

 

آيه اى كه عثمان از قرآن برداشته و در وصيت آورده است نيز با وصيتى كه شخص در آستانه مرگ بنويسد سازگار نيست، بلكه تهديدى از جانب شخصى است كه در حال رئيس شدن است!

 

وهمچنين وصيت نامه از درخواست رضاى الهى واستغفار خالى است همان چيزى كه ابابكر در آخر عمرش بيان مى نمود.

 

و ابوبكر قبلا گفت: خوشا به حال كسى كه در آغاز مسلمان شدن، و پيش از جنبش فتنه ها(104) از دنيا رفت.

 

و نيز گفت: كاش علفى بودم كه چارپايان مرا خورده بودند.(105)

 

عايشه مى گويد: پدرم گفت: اموالم را بررسى كنيد و هر چه پس از رئيس شدن من افزون شده است به جانشين بسپاريد; چون من همانند يك تاجر به بهرهورى از مقامم پرداختم.(106)

 

عمر تصريح مى كند كه ابوبكر با او پيمان بسته است تا او را جانشين خود كند; او از زبان ابوبكر مى گويد:

 

بلكه آن كار را ادامه مى دهيم و تو تا چند روز ديگر رئيس مى شوى.

 

من گمان كردم كه در اولين نماز جمعه مرا به عنوان خليفه معرفى خواهد كرد. اما خود را به غفلت زد و تا آخر عمرش درباره خلافتم چيزى نگفت(107).

 

و مهمترين دليل در مورد دروغين بودن وصيت ابابكر اين است كه به خط عثمان بوده است و گواه يا امضايى نيز نداشته است!

 

اگر ابوبكر كه خواندن و نوشتن مى دانسته است ساعتى بيمار بوده است چرا پس از بهبودى خودش به نوشتن وصيت اقدام نكرده است؟

 

واگر نمى توانسته است شاهد بگيرد و در زمان شدت يافتن بيمارى وصيت را نوشته است پس چرا وقتى مردم به ديدارش مى آمدند آنان را بر وصيت خود گواه نگرفت؟!

 

عثمان، شهرت به دروغ پردازى و حيله بازى دارد، از ديگر نامه هاى جعلى او نامه اى است كه در زمان خلافتاش به فرماندار خود در آفريقا يعنى عبدالله بن ابى سرح نوشت تا محمد بن ابى بكر و يارانش را بكشد و وقتى نامه اش را همراه مهر او از دست نوكرش گرفتند كه بر شتر او سوار بود به آن ديار مى رفت، عثمان نامه خود را انكار نمود!(108)

 

اگر بپذيريم كه ابابكر عمر را جانشين خود قرار داد و قرينه هايى بر اين مطلب بياوريم، موضوع مهم تر در جاى خود باقى مى ماند و آن اين است كه ابوبكر، و پزشك مخصوصش و عتّاب بن اسيد هم زمان مردند و پيروان ابابكر بركنار شده و يا به قتل رسيدند!

 

وضعيت در نظر گروه ترور به دو گونه است:

 

1 ـ ابوبكر در ابتداى خلافتاش عمر را جانشين خود معرفى كرد; و اين از قرينه هايى چون رياست حج در سال اول و وزارت عمر در امور ادارى بر مى آيد; ولى در سال دوم رياست هيچ گاه عمر را جانشين خود معرفى نكرد. بدين سان، جانشين موضوعىِ ابابكر، عمر خواهد بود.

 

2 ـ ابابكر در پايان عمرش عمر را جانشين خود معرفى كرد، به دليل وصيتى كه به خط عثمان از او باقى است. ليكن حالا ابابكر عمر را جانشين خود كرد، پس چرا او را كشتند؟!

 

پاسخ: مشكل اصلى آن بود كه عمر و عثمان نمى توانستند تا زمان مرگ ابابكر به انتظار بنشينند; معروف بود كه خاندان ابى قحافه داراى عمرهاى طولانى بودند (البته ابوقحافه از اين قاعده مستثنا شد; زيرا در اثر اندوه مصيبت مرگ پسرش ابابكر در سن 97 سالگى مرد)(109)

 

و دو حزب قريش و اموى براى شان مشكل بود كه منتظر بمانند تا ابوبكر پس از سى يا چهل سال بميرد.

 

معلوم نبود كه يك سال ديگر ابابكر بميرد يا بيست سال و جانشينان آينده او نمى توانستند اوضاع سياسى را آن قدر كنترل كنند تا مرگ به سراغ ابابكر بيايد. زيرا ممكن بود نظر ابابكر تغيير كند، و ممكن بود يكى از خاندان خودش يا شخص از انصار را خليفه پس از خود قرار بدهد.

 

هم چنين احتمال داشت جانشين ابوبكر، پيش از ابابكر بميرد.

 

عمر و عثمان همچنين مى ترسيدند كه فرماندهان فتح عراق و شام يعنى خالد بن وليد و ابو عبيدة بن جرّاح (كه از قبيله هاى مشهور قريش بودند) قدرت يابند; و اين دو تن از پر جرأت ترين مخالفان عمر بودند.

 

بنى اميه مى ترسيدند پيش از مرگ ابابكر عثمان بميرد و به رياست نرسد; و عثمان، پيرتر از عمر بود.

 

و امويانى كه ياور ابوسفيان بودند، كسى جز عثمان نداشتند; زيرا آنان همگى از طلقا و آزاد شدگان بودند و اوضاع سياسى آن روز جهان اسلام، پذيراى اين نبود كه يكى از طلقا به خلافت برسد.

 

مشكل ديگر امويان نيز اعتماد ابابكر بر عتّاب بن اسيد اموى بود كه باعث كنار زدن ديگر امويان مى شد;

 

و در قرار داد تيره هاى مختلف قريش مبنى بر تداوم خلافت در قريش پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مدت خلافت هر شخص تعيين نشده بود، بدين جهت، عمر پس از يك سال حكمرانى از ابابكر درخواست كرد تا از رياست كناره بگيرد، و پاسخ ابابكر نيز حاكى از پذيرش اين درخواست بود و اين مطلب دلالت بر عدم تعيين مدت رياست از سوى قريشيان دارد.

 

البته ابابكر از رياست دست نكشيد تا آن كه صبر عمر تمام شد. عمر گفت: ابوبكر به من گفت همان شيوه را پى مى گيريم و تا چند روز ديگر تو خليفه خواهى شد.

 

به طورى كه من گمان كردم در اولين نماز جمعه خلافت را به من مى سپارد ولى خود را به فراموشى زد. به خدا سوگند پس از اين ماجرا سخنى با من نگفت تا هلاك شد.(110)

 

از گفتار عمر برمى آيد كه در انتظار رياست نشسته و هفته شمارى مى كرده است.

 

مهم تر آن كه ابوبكر از سخن عمر دريافت كه بايد به سرعت دست از رياست بكشد; زيرا به عمر گفت: تا چند روز ديگر تو خليفه مى شوى. از اين روايت در مى يابيم كه درگيرى شديد بين اين دو نفر بالاخره منجر به كشته شدن ابابكر و پزشك مخصوصش و فرماندارش در شهر مكه گرديد.

 

شواهد دلالت دارند كه وصيت ابابكر در مورد عمر، وصيتى جعلى و ساختگى به دست عثمان بن عفان بوده است، و ابابكر آن را امضا نكرده است. البته وعده ابابكر به خليفه شدن عمر، و نيز توافق قريشيان در مورد دست به دست شدن رياست بين خودشان، به عمر اين اجازه را مى داد كه خود را جانشين ابابكر گرداند.

 

ظاهر حال حكومت ابوبكر در سال اول دلالت بر جانشينى عمر مى كرد زيرا او را وزير خود و رئيس امور حج وقاضى مملكت قرار داد. هم چنين مخالفت اصحاب با جانشينى عمر اشاره به اين معنا دارد كه زمزمه جانشينى عمر دربين بوده است; البته اين مخالفت ها از همان سال اول حكومت ابوبكر بود.

 

 

 

بركنارى و ترور ياران ابابكر

 

مجموعه اى كه به ابوبكر و عمر در ايجاد سقيفه و بعد از آن كمك كردند عده زيادى بودند و طبيعى است اين مجموعه از نظر توافق و هم خوانيشان به دو گروه تقسيم شدند.

 

مجموعه افرادى چون، خالد بن وليد، ابوعبيدة بن جراح و عتاب بن اسيد اموى و مثنى بن حارثه شيبانى و معاذ بن جبل و انس بن مالك، و شرحبيل بن حسنه، كه نماينگر گروه ابوبكر بودند.

 

عمر و هواداران براى رهايى از دست ابوبكر و پيروانش به راههاى گوناگونى متوسل شدند، هم چنين روابط ناخوشايند بين پيروان اين دو گروه به خوبى آشكار است.

 

ترور عتاب بن اسيد اموى

 

او عتاب بن اسيد بن ابى العيص بن امية بن عبد شمس اموى، ابو عبدالرحمن و گفته مى شود ابو محمد، روز فتح مكه مسلمان شد، و پيامبر او را به مقام والى مكه مشغول كرد. و ابوبكر اورا بر آن كار ابقاء كرد و سن او بيش از بيست سال بود.(111) و جمعى از اهالى مكه بعد از وفات پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) راه ارتداد پيش گرفتند و عتاب ترسيده و گريخت، تا اينكه سهيل بن عمرو با آنان صحبت كرد وآنان را به اسلام بازگردانيد.(112)

 

و طبرى امارت حجاج را توسط عتاب بن اسيد در سال 11 هجرى نقل كرده در عين اينكه او فرماندار (حاكم) مكه هم بود.

 

عتاب از بزرگان مكه بوده و وقتيكه پيامبر او را به فرماندارى(113) مكه منصوب كرد و ابوبكر هم او را در جايش تثبيت كرد و او را امير حجاج كرد! و به همين خاطر است كه عتاب يكى از رازهاى بنى اميه و قريش است و سئوال درباره او اين است كه چرا او با ابوبكر در يك روز كشته شد بطوريكه هيچكدام از مرگ ديگرى با خبر نشد؟

 

جواب: نظريه حزب قريش بر تئورى ترور مخالفان تكيه داشت به همين سبب وقتى عمر و يارانش، براى آتش زدن خانه فاطمه(عليها السلام) دختر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند (در خانه على(عليه السلام) و حسن و حسين و فاطمه(عليهم السلام) حضور داشتند) زيرا على(عليه السلام) از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيده بود. به عمر گفتند: در خانه فاطمه(عليها السلام) است.

 

و عمر گفت: حتى اگر او باشد(114). و زمانيكه جناح عمر و عثمان ترور ابوبكر را طرح ريزى كرد همزمان با آن بر كنارى و ترور هم پيمانان او را نيز برنامه ريزى نمودند و عتاب بن اسيد يكى ازيارى دهندگان او بود به اندازه اى كه ابوبكر او را بر عمر در سمت امير حجاج برترى داد. و اگر ابو بكر ترور نميشد چه بسا بعد از ابو بكر  عتاب به خلافت مى رسيد و احاديث كه در مدح او به دست ما مى رسيد بيشتر از احاديثى بود كه در مدح عثمان از سوى امويان جعل شده و به دست ما رسيده است. خصوصاً اينكه مقام و درجه عتاب بالاتر از عثمان بود. او در زمان پيامبر فرماندار مكه بود و در زمان ابوبكر باز هم حاكم مكه و امير حجاج بود.

 

در حاليكه عثمان در زمان رسول الله و ابوبكر به مقامى نرسيده و جدايى بين ابو بكر و عثمان افتاد زيرا كه آندو از دو جناح مختلف قريش بودند. با بررسى روايات ترور ابوبكر و عتاب و پزشك عرب حارث بن كلده كسى كه مسموم كردن ابوبكر را كشف كرد و اينكه ابوبكر و عتاب در يك روز مردند بدون آنكه يكى از آنكه كشته شدن ديگرى را بشنود متوجه اين مطالب مى شويم كه: آن دو مسموم شدند و سريعاً مردند بدون آنكه يكى از مرگ ديگر باخبر شود.

 

و اين مطالب نقلهاى دروغين درباره مرگ ابوبكر را كه او بعد از دو هفته پس از مسموم شدنش مرد را باطل مى كند. فراموش نشود كه مسافت بين مكه و مدينه فقط 6 روز راه بود و خبر رسانى سريعتر از اين با پرنده ها امكان پذير مى باشد. و عتاب بن اسيد از مقربين ابوبكر و همپيمانان او بود و اين پيمان در خانواده اش استمرار يافت تا آنجا كه عبدالرحمن بن عتاب بن اسيد در جنگ جمل در كنار عايشه شركت داشت و فرماندهى سمت راست سپاه را در جنگ به عهده داشت. و مروان بن حكم فرمانده سواره نظام جناح راست بود(115).

 

و عتاب بن اسيد هنگام مرگ عمرش به 30 سال نمى رسيد.

 

واقدى مى گويد: در روزى كه ابوبكر مرد عتاب هم مرد.(116)

 

محمد بن سلام الجمحى و ديگران مى گويند: خبر مرگ ابوبكر در روز دفن عتاب به مكه رسيد.(117)

 

اولاد عتاب گفته اند: عتاب روزى مرد كه ابوبكر مرد.(118)

 

طبرى گفته است: عتاب در مكه مرد روزيكه ابوبكر مرد و هر دو مسموم شدند.(119) و باز طبرى مى گويد: عتّاب در مكه مرد.(120)

 

و در اين مسئله دو چيز مهم مى باشد:

 

1 ـ ترور عتاب با زهر

 

2 ـ ترور او در همان روز ترور ابوبكر.

 

عمليات ترور ابوبكر خليفه مسلمانان و طبيب عرب حارث بن كلده و عتاب بن اسيد حاكم مكه و امير حجاج با «زهر» و در دو شهر دور از هم و در همان روز بر نيرومندى مؤسسه بزرگى در آن لحظه دلالت مى كند.

 

و اين مؤسسه ترور مهمترين مؤسسه در حزب قريش بود. و سه يهودى پيشين عبدالله بن سلام و محمد بن مسلمه و زيد بن ثابت از جناح عمر و عثمان بودند.(121)

 

زيد بن ثابت چندين بار در زمان عمر و عثمان و در هنگام غيبت آن دو حاكم مدينه شد و اين، اعتماد آن دو را به زيد، ثابت مى كند. و ابوبكر نيز به عتاب بن اسيد اموى اعتماد زيادى مى كرد، همچون اعتماد عمر بر معاوية بن ابوسفيان. بطوريكه در سال دوم خلافت ابوبكر عتاب اسيد اموى را سرپرست حجاج قرار داد.

 

عروة بن زبير مى گويد: ابوبكر يكسال عمر بن خطاب را امير حج قرار داد. و در سال دوم عتاب بن اسيد قريشى.(122)

 

يعنى ابوبكر عمر را از اماره حج عزل كرد و به جاى او عتاب را قرار داد و همين امر اهميت زيادى در رابطه اين دو با يكديگر با خليفه داشت، و سبب بهم خوردن رابطه آن دو با هم شد و كشته شدن عتاب اموى را در پى داشت.

 

از آنجا كه امير حجاج طبق معمول جانشين خليفه بود حضرت على(عليه السلام)در سال 9 هجرى به امر خداوند امير حجاج بود روزى كه خداوند به پيامبرش فرمود: از تو ادا نمى شود مگر خودت يا مردى از خانواده بود.(123) و عمر بن خطاب عبدالرحمن بن عوف را براى اميرى حجاج فرستاد به اعتبار او كه خليفه دوم بعد از عثمان بن عفان است.(124)

 

امويان به سه حزب تقسيم مى شدند و از ميان آنها عده اى يارى دهندگان على بن ابى طالب(عليه السلام) بودند مثل خالد و عمر و ابان اولاد سعيد بن عاص، و عده اى ياران ابوبكر مثل عتاب بن اسيد اموى (حاكم مكه). و عده ديگر همپيمانان عمر بن خطاب كه بيشتر از همه بودند، از آن جمله عثمان بن عفان، ابوسفيان و پسرانش، يزيد، عتبه، معاويه، وليد بن عقبه، سعيد بن عاص.

 

افراد گروه اول با ترور و شهادت در جبهه هاى جنگ به قتل رسيدند بدين صورت كه حكومت آنها را در جنگهاى مختلف به منظور رهايى حكومت از آنها شركت مى داد. و گروه دوم و سوم از ميادين جنگ دور بودند.

 

عمر و اعوانش از عتاب بن اسيد اموى بوسيله زهر خلاص شدند و افراد گروه سوم كه با عمر در وزارت و حكومت شهرها همكارى داشتند باقى ماندند تا زمانيكه عمر كشته شد وخلافت و وزارت و فرماندهى ولايتها بدست آنان افتاد. و ثابت شد كه ابوبكر و دوستش عتاب بن اسيد اموى طعامى مسموم خوردند و مردند.(125)

 

واقدى درباره مرگ ابوبكر و عتاب گفته، همانطور كه پسر عتاب مى گويد آن دو در يك روز مردند. محمد بن سلام و ديگران مى گويند خبر مرگ ابوبكر روزيكه عتاب بن اسيد را دفن كردند به مكه رسيد.(126)

 

صفدى از عتاب بن اسيد نقل كرده: از طرف ابوبكر امير مكه بود و با ابوبكر در يك روز مرد و آن روز، هشت شب مانده به جمادى الآخر سال 13 هجرى.(127)

 

و امويان براى تغيير بعضى حقايق اين حادثه شوم تلاش كردند. و گفتند: عتاب تا سال 22 هجرى زندگى كرد، يعنى آنكه در سال 13 هجرى نمرده است. وليكن ابن حجر اين را نپذيرفت و گفت: محمد بن اسماعيل از راويان اين سخن است و او پسر حذافه سهمى است و براى همين روايتش را ضعيف مى دانند.(128)

 

به نظر مى رسد كه طراحان قتل ابو بكر، نقشه قتل او را در مدينه و عتاب را در مكه همزمان طراحى كردند. واين دلالت بر قدرت تشكيلات تروريستى آنها دارد.

 

[55] كنزالعمال، متقى هندى، ج 2، ص 189.

 

[56] ابن أبى شيببه و بخارى در نارخش و يعقوب سفيان و ابن عساكر اين سخن را نقل نكردند و عقلانى هم در اصابتش، ج 5، بخش 1، ص 56 اين سخن را ذكر كرده است، و بخارى آن را در التاريخ العقبر آورد. و محامعى در آماليش، كنزالعمال، ج 10، ص 290.

 

[57] مختصر تاريخ دمشق، ج 8، ص 26، ج 10، ص 290; تاريخ طبرى، 3/165 چاپ اعلمى، بيروت; انساب الاشراف، بلاذرى، العقد الفريد، ابن عبديه، ج 4، ص 274، السقيفه و الخلافة، عبدالفتاح، ص 13.

 

[58] كنزالعمال، ج 8، ص 118، كتاب موت، تاريخ طبرى، حوادث سال 13، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 204.

 

[59] تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص 147.

 

[60] الامامة والسياسة، ج 2، ص 119.

 

[61] الطبقات، ج 3، ص 181، انساب الاشراف، ج 1، ص 579.

 

[62] العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 4، ص 250.

 

[63] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 29.

 

[64] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، چاپ دار احياء الكتاب العربى، ج 2، ص 29.

 

[65] همان، ج 2، ص 31 ـ 32.

 

[66] همان.

 

[67] همان; المسترشد، محمد بن جرير طبرى.

 

[68] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 55، تاريخ طبرى، ج 2، ص 446.

 

[69] همان.

 

[70] تاريخ طبرى، ج 2، ص 327; الكامل، ابن اثير، ج 3، ص 82.

 

[71] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 153، در حالى كه سهم امام على(عليه السلام) شش هزار درهم بوده است!

 

[72] الاستيعاب، ج 2، ص 471; المعارف، ابن قتيبه، ص 345; تاريخ طبرى، ج 3، ص311; سيره ابن هشام، ج 1، ص 385.

 

[73] به مروج الذهب، ج 2، ص139; تاريخ يعقوبى، ج 4، ص 139; انساب الاشراف، ج 1، ص 404; مستدرك الحاكم، ج 3، ص 476; الاصابه، ابن حجر، ج 3، ص 384; اسدالغابه، ج 3، ص 440 مراجعه فرماييد.

 

[74] طبقات ابن سعد.

 

[75] العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسى، ج 6، ص 292; تاريخ طبرى، بيروت چاپ مؤسسه اعلمى، ج 2، ص 611; المعارف، ابن قتيبه، ص 283; والحارث بن كلدة بن عمرو الثقفى، طبيب عرب، اسدالغابه، ج 2، ص 413; البدايه والنهايه، ج 10، ص 137; العقد الفريد، ج 5، ص 5; ج 6، ص 318، و او مناظره جالب با شاه ايران انوشيروان دارد، ج 6، ص 387.

 

[76] العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسى، ج 4، ص 250، طبقات ابن سعد، ج 3، ص 198، مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 301.

 

[77] دلائل النبوة، بيهقى ، ج 3، ص 334.

 

[78] مختصر تاريخ ابن عساكر، ج 24، ص 24.

 

[79] تاريخ طبرى، ج 2، ص 442 ـ 443; تاريخ ابن وردى، ج 1، ص 222.

 

[80] تاريخ طبرى، ج 3، ص622; تاريخ أبى زراعه دمشقى، ص34; تاريخ ابى الفداء، ج1، ص222.

 

[81] صحيح بخارى، ج4، ص490; باب جوائز الوافد، ج12 و 29; صحيح مسلم ، ج11، ص89.

 

[82] سيره ابن هشام، ج4، ص305; تاريخ طبرى، ج2، ص442; طبقات ابن سعد، ج 2، ص 262.

 

[83] العقد الفريد، ج 4، ص 247.

 

[84] العقدالفريد، ج 1، ص 156، السقيفه، سليم بن قيس، ص 85.

 

[85] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170.

 

[86] العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 2، ص 250.

 

[87] المعارف، ابن قتيبه، ص 383.

 

[88] الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198.

 

[89] خزيره، طعامى است از گوشت درست مى شود، اول گوشت را قطعه قطعه مى كنند سپس با آب مى پزند، وقتيكه آماده شد به آن آرد اضافه مى كنند. آنگاه با هر خورشت ديگر خورده مى شود.

 

[90] الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198; مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 118.

 

[91] الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، چاپ دار صادر، ج 2، ص 418 ـ 419.

 

[92] همان.

 

[93] تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 222.

 

[94] الرياض النضره فى مناقب العشرة، ابو جعفر المحب طبرى، بيروت، چاپ دارالكتب العلميه، ج 1، ص 259.

 

[95] تاريخ الخلفاء الراشدين، ذهبى، ص 121.

 

[96] الطبقات، ابن سعد، بيروت، چاپ دار صادر، ج 3، ص 49، طبقات خليفه ص 8، تاريخ خليفه ص 156، بيروت، چاپ دارالفكر، اسد الغابه، ج 6، ص 262.

 

[97] تاريخ طبرى، ج 2، ص 618.

 

[98] العقد الفريد، ابن عبد ربّه، ج 4، ص 253.

 

[99] الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 425.

 

[100] سوره شعراء، (26)، آيه 227.

 

[101] مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 120.

 

[102] تاريخ طبرى، حوادث سال 11 هجرى، ج 2، ص 460.

 

[103] همان.

 

[104] تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 98.

 

[105] همان، ص 104.

 

[106] مختصر التاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 124، الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 192.

 

[107] شرح نهج البلاغه، معتزلى، ج 2، ص 31 ـ 32; الشافى، مرتضى، ص 241 ـ 244.

 

[108] الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 168 ـ 169.

 

[109] اسدالغابه، ابن اثير چاپ دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 581; الاستعاب، ترجمه، 1377، ج3، ص1036; الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، چاپ اعلمى، ج2، ص617.

 

[110] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 31 ـ 34; الشافى، مرتضى، ص 241 ـ 244.

 

[111] الاصابة، ابن حجر، ج 2، ص 451; الطبقات، ابن سعد، ج 5، ص 446; المعارف، ابن قتيبه، ص 283; اسد الغابه، ابن اثير . 3/359، سيره ابن هشام 4/936.

 

[112] سيرة ابن هشام، ج 4، ص 1079.

 

[113] تاريخ الطبرى، ج 3، ص 550.

 

[114] اعلام النساء، ج 4، ص 114; الامامة والسياسة، ابن قتيبة، ج 1، ص 12، السقيفة والخلافه، عبدالفتاح عبدالمقهود، ص 14.

 

[115] المعارف، ابن قتيبه، ص 283.

 

[116] تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 7، ص 83; تهذيب الكمال، مزى، ج 16، ص 283.

 

[117] همان.

 

[118] اسد الغابة، ابن اثير، ج 3، ص 359، تهذيب الكمال، مزى، ج 19، ص 283.

 

[119] تاريخ طبرى، ج 2، ص 612.

 

[120] همان.

 

[121] الاستيجاب، ابن عبدالله درهامش الاصابة، ج 1، ص 553 ـ 554.

 

[122] مختصر التاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 77.

 

[123] تاريخ ابى زرعه، ص 298; مسند احمد، ج 2، ص 1; كنز العمال، ج 1، ص 246.

 

[124] مختصر تاريخ عساكر، ج 14، ص 357، البداية والنهاية، ابن كثير، ج 7، ص 184، الاصابة، ج 2، ص 417.

 

[125] الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198، مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 118.

 

[126] تهذيب، الكمال، مزى، ج 12، ص348.

 

[127] الوافى بالوفيات، ج 19، ص 439.

 

[128] الاصابة، ابن حجر، ج 2، ص 451.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در سه شنبه 17 اسفند 1395برچسب:,ساعت 17:32 توسط امیر علی عرفانیان |




الله 18 سلطان 18 جانشین 18 مکتب18 جانشین 18 بدین 18 الله 18+64 دین = 82 امام 82 مهدی 82
جانشین حضر ت محمد ابن عبدالله 110 علی 110 جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110 خلیفه اول امام واقعی
امشب شب قدرمی باشد23مهدی23رهبر23 طبیب23 الگوی 23جهان اسلام 23جانشینه 23 اصلی23ناب الله23 آئین23ملائک
سنگ کیسه صفرا اگه می خوای نمیری نخور نمکو روغنو شیرینی
قی کردن بهترین دوای جسم میباشد قی کردن از تجمع سنگ در کیسه صفراء جلو گیری می کند وقتی کیسه صفرا پر ش
به ابجد53 صلوات برمحمد53 احمد 53 علی26+27 فاطمه = 53 آل طاها آل یاسین53امام جانشین پیامبر53
شهید 319 اسلام واقعی 319 شهید 319 دین ناب محمد علی 319راه الهی الله 319 شهید 319 فلسفه دین 3319
سردار سلیمانی آیا وقت آن نرسیده تا جنایتکاران را سر جایشان بنشانیم
نام تو اسم اعظم پروردگار است منتخب رسول ابن عم نبی عم یتساءلون عن نباء العظیم الذی هم فیه مختلفون ثم
دین الله اصل اسلام 59 مهدی 59 دین واقعی اسلام 59 دین الله شیعه59 شیعه اصل اسلامه59دین واقعی اسلام59
چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟ «ث ، ج ، خ ،ز ، ش ، ظ ،ف»
ظالم عالم مقصر عالم کیست بدبخت عالم کیست مذهب عالم کیست 740اندیشه شیطان740مقصرعمر740
مذهب الله محمد53فاطمه علی53سعادتمند ترین 53اهل بیت پیامبر53احمددین نمونه الله 53 53دین کامل الله 53
چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟«ث ،ج ،خ ،ز،ش،ظ،ف» قدرت علمی امام مهدی میتواند عرش رابه لرزه درآو
رهبر آسمانی الله 59مهدی 59آخرین امام دین اسلام59 دین الله 34+25 اصل اسلام=59 مهدی59دین واقعی اسلام59
دین۶۴ الله محمدعلی۶۴جانشین محمدعلی۶۴دین۶۴الله محمدعلی۶۴تنها برگزیده دین۶۴نماینده غدیری۶۴ اصحاب یمین
بیماری های سگ مهمترین بیماری سگ میرینه تو خونه بوگندشم میمونه
فرمانده دلاور دین اسلامی 110 علی 110 دین الهی 110ریاضی در قرآن فضائل امام علی از نظر دشمنان امام علی
کشته شدگان بت پرست که به دست با کفایت مولاء علی در جنگها بدر احد خندق تبوک و فتح مکه
کشته شد زهرای اطهر زان سبب گفته در قرآن تمام آیه ها حق با علیست