![]()
RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com
|
پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم. اگر علي را خليفه خويش قرار دهيد، گرچه ميدانم نميكنيد، همه شما را به ساحل نجات و سرمنزل مراد خواهد رساند. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص109 ـ الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص82 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص170 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص420 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص31 ـ ميزان الإعتدال الذهبي، ج3، ص363 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص397 در سوره مدثر آیه38و39کل نفس کسبت بما رهینه الااصحاب الیمین همه در قیامت درگرو اعمالشون هستن الا اصحاب یمین.. اصحاب یمین چه کسانی هستن؟؟؟ یمین به ابجد میشه110 یمین110علی 110 ولی دین 110 دین الهی 110 علی110 جلوه الله 110 حامیان 110 دین الهی 110 علی 110 میباشد نام علی هم110 پلیسی 110 نمک 110نان جو 110 گندمها ی 110 نمک 110 به نانو نمک مرتضی علی قسم حق با علیست پلیسی 110 نامت صدو ده یا علی حق پلیس عالمی پس معنای آیه این شد پس همه درقیامت در گرو اعمالشون هستند الا شیعیان علی.. حدیث پیامبر ص"علی و شیعیانش رستگارند.. امت بعد از من73فرقه باطل میشود فقط شیعیان علی اهل بهشتند..علی قسیم النار و الجنه علی قسمت کننده جهنم و بهشت است.فکر کردی امام شدن الکیه کسی امام است که زبان کل انسانها و حیوانات را می داند سوره یاسین آیه 12 { و کل شیی احصیناه فی امام مبین } امام از قطرات باران و موی بدن انسانها و حیوانات آگاه است امام به امر خدا مردگان را زنده می کند خداوند در قرآن می فرماید ما امام را انتخاب می کنیم آقایی که بدنبال نام حضرت علی(ع) در قرآنی اگه راست میگی اسم ابوبکر به من نشون بده، اسم عمر و عثمان نشون بده هاااا اگه نشون دادی من چاکرتم هستم میام به مذهب شما!!!!! ب ـ علل سكوت على(ع)پس از بررسى علل غصب خلافت, باید به علل سكوت على(ع) نیز اشاره كرد. چرا امام با این كه خود را كاملا برحق مى دانست, براى به دست آوردن حق خود دست به شمشیر نبرد و حقش را نگرفت؟ مهم ترین علل سكوت على(ع) در برابر غصب حق خود عبارتند از: 1 ـ سفارش پیامبر(ص)پیامبر(ص) به على(ع) توصیه فرموده بود: در صورتى كه حقت را غصب كردند, اگر تعداد یارانت از تعداد انگشتان دست و پایت فزون شد, براى گرفتن حقت دست به شمشیر ببر و گرنه صبر پیشه نما.
وقتى عده اى بعد از سقیفه به نزد على(ع) مىآیند و اعلام آمادگى مى كنند كه: حاضریم حقت را بگیریم. امام براى این كه ایمان و پایدارى آن ها را بیازماید, فرمود: فردا همه با سرهاى تراشیده به اینجا حضور یابید. كه جز چهار یا پنج نفر حاضر نشدند. 11 ـ شوخ طبعى على(ع)از ایرادهایى كه برامام مى گرفتند, یكى این بود كه مى گفتند: تو چهره ات خنده روست و مزاح مى كنى. مردى باید خلیفه شود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند. و عمر شوخ طبعى را یكى از ایرادهاى امام مى دانست.(11)
با غصب خلافت, رابطه الهى بین مردم و حكومت قطع گردید و با غصب خلافت حق مردم نیز غصب شد. چون داشتن حاكم صالح, عادل و متصل به منبع غیب, حق مردم است ولى این حق در سقیفه غصب گردید و چنان ضربه اى بر پیكره اسلام پدید آمد كه تا روز قیامت نمى توان آن را جبران نمود. خود عمر پس از مدتى درباره انتخاب ابى بكر گفت: ((كانت بیعه ابى بكر فلته وقى الله شرها)); بیعت ابوبكر براى زمامدارى كار عجولانه و ناگهانى بود كه خداوند شر آن را كم كند و ببرد.(12)
مظلومیت حضرت زهرا(س) و شهادت او, رفتن ابوذرها به تبعید, برگشتن رانده شده هاى پیامبر به مدینه, تسلط بنى امیه بر امور مسلمین, قتل و غارت برجان و مال مردم, رشد فرهنگ جاهلیت و دورى مردم از سیره پیامبر(ص), سوختن مكه و مدینه در آتش خصم, وقایع عاشورا و شهادت فرزندان پیامبر در دشت كربلا و تسلط بنى عباس برسرنوشت مردم, همه و همه از نتایج و عواقب غصب خلافت مى باشد. خداوند در قرآن كریم مىفرماید: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظیم. التوبة / 100. پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و افرادى كه به نیكى از آنها پیروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند و باغهایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زیر درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزى بزرگ! بنظر شما اگر کسی درب خانه پیامبر و دخترش و فرزنانش اهل بیتش را به آتش بکشد و سر فرزند پیامبر و علی امام حسین و فرزندانش اهل بیت پیامبر را ببرد و شهیدشان کند قطعا" اهل دروزخ خواهد بود اولین دوزخی ابوبکر و عمر خواهند بود خداوند در این آیه از پیشى گیرندگان مهاجر و انصار كه ابوبكر و عمر نیز از آخرین به طور قطع جزء آنها هستند، رضایت دائمى خود را اعلام و به آنها وعده بهشت داده است؛ اما شما با مطرح كردن قضیه هجوم به خانه فاطمه، غصب خلافت و ... در حقیقت این آیه را انكار مىكنید و از افرادى كه خداوند به صورت دائم از آنها راضى شده است، ناراضى هستید و به آنان تهمتهاى ناروا مىزنید. پاسخ : مگر « أبوالغادیه » که از صحابه « و السابقون الأولون » بود ، جزء همان گروه نابکاری که رسولاکرم(ص) پیشبینی کرده بود ، نبود که عمار را کشت ، پس چگونه خداوند از او راضی و خشنود است !!! تاریخ صدر اسلام شاهد حضور چهرههایى در میان (و السابقون الأولون) است كه به اتفاق شیعه و عمریه، مورد غضب خداوند بوده كه جایگاهشان آتش جهنم خواهد بود. از جمله این افراد كسانى همچون ابوالغادیه قاتل عمار یاسر است. ابن تیمیه حرانى درباره او مىنویسد: كان مع معاویة بعض السابقین الأولین و إن قاتل عمار بن یاسر هو أبو الغادیة و كان ممن بایع تحت الشجرة و هم السابقون الأولون ذكر ذلك ابن حزم و غیره. برخى از السابقون الأولون (مهاجران نخستین) دور و بر معاویه بودند كه یكى از آنان ابوالغادیه قاتل عمار بن یاسر است، او كسى است كه در بیعت شجره (بیعت رضوان) حضور داشت و با پیامبر بیعت كرد، این مطلب را ابنحزم و دیگران نقل كردهاند. الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج6، ص333، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ. در حالى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله در باره وى و گروهى كه او به آنها تعلق داشت، فرمود: وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ یَدْعُونَهُ إِلَى النَّار. عمار را گروه نابكار مىكشند؛ در حالى كه عمار آنها را به سوى بهشت و آنها عمار را به سوى آتش دعوت مىكنند. البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ) ، صحیح البخاری، ج 1، ص172، ح436، كتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ فی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسیر، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِی السَّبِیلِ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م. جالب این است كه خود ابوالغادیه، قاتل عمار، نقل كرده است كه كشنده عمار در آتش است. ذهبى در میزان الإعتدال مىنویسد: عن أبیالغادیة سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول: قاتل عمار فی النار و هذا شیء عجیب فإن عمارا قتله أبوالغادیة. از ابوغادیه نقل شده است كه گفت: از رسول خدا شنیدم كه فرمود: كشنده عمار در آتش است. و این چیزى است شگفتآور؛ زیرا خود ابوالغادیه عمار را كشته است. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ.)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 2، ص 236، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م. در نتیجه كسانى همچون ابوالغادیه، هر چند كه طبق نظر جماعت عمریه جزء «سابقون الأولون» بودهاند؛ اما به خاطر اعمالى كه پس از نزول آیه انجام دادهاند، قطعا رضایت خداوند شامل حال آنها نمیشود. مقصود از « السابقون » چیست و كیست سبقت كه در این آیه امتیازى بزرگ محسوب شده است؛ چه معنایى از آن اراده شده است؟ آیا صرفا اگر در مسلمان شدن فردى بر دیگرى تقدم داشته باشد، مصداق این آیه خواهد بود؟ و یا افزون بر پذیرش اسلام امتیازاتى از قبیل پایبندى به دستورات خداوند و پیشتاز بودن در كارهاى خیر و اطاعت و پیروى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و در یك كلام در آزمون بزرگ مسلمانى پیروز شدن نیز لازم است؟ دانشمند بزرگ اسلامى مرحوم سید مرتضى رحمة الله علیه در این باره مىفرماید: و أول ما نقوله: إن ظاهر هذه الآیة لا تقتضی أن السبق المذكور فیها إنما هو السبق إلى اظهار الإیمان و الاسلام و اتباع النبی صلى الله علیه و آله، لأن لفظ ( السابقین ) مشتركة غیر مختصة بالسبق إلى شئ بعینه. و قد یجوز أن یكون المراد بها السبق إلى الطاعات، فقد یقال لمن تقدم فی الفضل و الخیر: سابق و متقدم. قال الله تعالى: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُون ) (الواقعة / 10 و 11 ) فإنما أراد المعنى الذی ذكرناه، و قال تعالى: (ثمَُّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُْم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُْمْ سَابِقُ بِالْخَیرَْاتِ ) (فاطر / 32 ) و یكون معنى قوله تعالى ( الأولون ) التأكید للسبق و التقدم و التدبیر فیه، كما یقال: سابق بالخیرات أول سابق. و إذا لم یكن هاهنا دلالة تدل على أن المراد بالسبق فی الآیة إلى الإسلام فقد بطل غرض المخالفین و إذا ادعوا فیمن یذهبون إلى فضله و تقدمه أنه داخل فی هذه الآیة إذا حملنا على السبق فی الخیر و الدین احتاجوا إلى دلیل غیر ظاهر الآیة، و أنى لهم بذلك. اقتضاى ظاهر آیه این است كه مقصود، سبقت در اظهار ایمان و اسلام و پیروى از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نباشد؛ زیرا كلمه و لفظ (السابقون) معناى مشتركى دارد و به موضوع معینى اختصاص ندارد. و از طرفى مىشود گفت: مقصود، سبقت در اطاعت و پیروى است؛ زیرا گاهى به افرادى كه امتیازى در خوبیها و اعمال خیر دارند گفته مىشود او بر دیگران سبقت گرفته و مقدم است. خداوند مىفرماید: سبقت گیرندگان مقدمند، آنان همان مقربانند. در این آیه خداوند همان چیزى كه ما گفتیم اراده فرموده است. و در آیه دیگر مىفرماید: سپس این كتاب را به آن بندگان خود كه آنان را برگزیده بودیم به میراث دادیم؛ پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ایشان میانه رو، و برخى از آنان در كارهاى نیك به فرمان خدا پیشگامند. و معناى این فرمایش خداوند (الْأَوَّلُونَ) در آیه مورد بحث تاكید بر پیشتاز بودن و اندیشه در آن است؛ همانگونه كه گفته مىشود: پیشتاز در خوبیها، نخستین فرد انجام دهنده آن است. بنابراین هنگامى كه در این آیه دلیلى نباشد که بتواند سبقت در اسلام آوردن را به عنوان امتیاز معرفى كند، مقصود مخالفان باطل شده و هنگامى كه آیه را حمل بر سبقت در خیرات و دین كردیم، (و نه سبقت در اسلام آوردن) اگر بخواهند کسانى را که مدعى فضل و پیشگامى ایشان هستند (خلفا) را در این آیه وارد کنند به ناچار نیازمند این هستند كه دلیلى غیر از ظاهر آیه ارائه کنند؛ ولى چگونه مىتوانند چنین دلیلى بیاورند؟!!! المرتضی علم الهدی، أبو القاسم علی بن الحسین بن موسى بن محمد بن موسى بن إبراهیم بن الإمام موسى الكاظم علیه السلام (متوفای436هـ)، رسائل المرتضى، ج 3، ص 88، تحقیق: تقدیم: السید أحمد الحسینی / إعداد: السید مهدی الرجائی، ناشر: دار القرآن الكریم – قم، 1405هـ. بسم اللهّ الرّحمن الرّحیم الحمدللهّ ربِّ العالمین و صلَّ اللّه علی محمَّد و آله الطاهرین عمر گفت : « أیها الناس ! تعلموا أنسابکم أرحامکم و لایسألنی أحد ما وراء الخطاب » یعنی ؛ ای مردم ! نسب خود را یاد بگیرید و کسی از قبل از خطاب از من سئوال نکند . ( تاریخ المدینة المنورة ج 3 ص 797 ) شناسنامه خلیفه دوم عمر بن خطاب سندهای موجود در : ۱) در بحار الانوار جلد ۳۱ باب مطاعن عمر {ص۹۹و۱۰۰ } 2) در کتاب لسان الواعظین{ص۳۵۷} از محمد بن شهر آشوب مازندرانی و غیره ۳) در ملل و نحل و مثالب الصاحابه جلد دوم خطی از کتاب المناقب ابن شهر آشوب ،که متاسفانه هنوز چاپ نشده است . 4) کتاب التنقیح فی النسب الصریح سیابه عبدالله در نسب عمر بن خطاب این گونه نقل میکند که : عبدالمطلب را کنیزکی بود حبشیه به نام صحاک که بعضی از شتران وی را به چراگاه برده و میچرانید . چون بدکاره و فاحشه بود روزی غلامی به نام نفیل ، با نظله بن هاشم و هشت نفر دیگر در چراگاه به صحاک رسیدند و با او در آویختند بعد از مدتی از این ۱۰ نفر پدر و صحاک پسری به دنیا آمد صحاک او را خطاب نام نهاد و اغلب نزد بادیهنشینان بود تا به حد رشد و بلوغ رسید روزی خطاب در جوانی به وسوسه شیطان (که البته خود شیطان از این بدکاران درس میگرفت) با مادر بدکارهاش صحاک جمع شد صحاک از فرزندش خطاب حامله گردید بعد از مدتی دختری زایید در قنداقه پشمی پیچیده او را در مزبلهای انداخت هشام ابن مغیرة ابن ولید از آنجا میگذشت آواز آن دختر ناپاکزاده را در مزبله شنید بر او ترحم کرده به خانه آورد و تربیتش نمود او را حنطمه نام نهاد . چون به حد بلوغ رسید روزی خطاب پدر نامشروع را نظر بر دخترش حنطمه افتاد به او اظهار تعشق نمود و او را از هشام بن مغیره به نکاح طلبید ، بعد از ازدواج این دو پدر و دختر (خطاب و حنطمه) عمر بن خطاب به دنیا آمد . با این تأمل نتیجه میگیریم که : ۱) صحاک هم مادر خطاب است و هم همسر خطاب . ۲) خطاب هم پدر عمر و هم دایی عمر میباشد چون خطاب و حنطمه مادر عمر از یک رحم (صحاک)میباشند . ۳) حنطمه دختر صحاک است چون از رحم وی بوده و هم نوه صحاک است به جهت این که دختر خطاب و خطاب پسر صحاک است ؛ و حنطمه هم مادر عمر است و هم خواهر عمر ، چون حنطمه و عمر از یک پدر (خطاب) هستند و عمه عمر نیز میباشد ، چون خطاب و حنطمه از یک رحم (صحاک) میباشند . جالب اینجاست كه خود عمر میگوید از شجرهنامه من از قبل از پدرم از من نپرسید . بسم اللهّ الرّحمن الرّحیم الحمدللهّ ربِّ العالمین و صلَّ اللّه علی محمَّد و آله الطاهرین مقدمه : موضوع تحریف قرآن از دیرباز توسط مخالفین شیعه به عنوان اتهامی بر مذهب حقه شیعه وارد شده است . غافل از آنکه هر چه که در احادیث موثق شیعه یافت میشود نوعی اختلاف قرائت است . این نوع قرائت که گاهی به نقصان حروف و یا کلماتی در قرآن فعلی اشاره دارد حقیقت قرآن کریم است که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده و توسط جانشینان بر حق او بیان شده است . تحریف هم عمدتا زمانی بر کتابی اطلاق میشود که مفاهیم کلی آن نابود شده و تشخیص حق از باطل در آن پوشیده بماند . اگر چه قرائت ائمه شیعه مقداری با قرائت قاریان قرآن تفاوت دارد - همان گونه که خود قاریان با یکدیگر اختلاف قرائت دارند - ولی با صرفنظر از آن و یا با وجود آن هرگز نمیشود عنوان تحریف قرآن را بر آن نهاد . با این اوصاف تحقیقی در میان روایات جماعت عمریه انجام دادیم که با تعجب متوجه شدیم اعتقاد به تحریف قرآن در میان آنان بسیار شایع و ظاهر است . و نفهمیدیم چرا قبل از آنکه خود به فکر آیین خویش باشند انگشت اتهام را به سمت شیعه نشانه رفتهاند . بنابراین تصمیم گرفتیم از کتاب مقدس الهی دفاع کرده و با رو کردن چنین مطالب موهومی بطلان اعتقاد جماعت بكریه و حقانیت قرآن کریم که هرگز در آن تحریفی صورت نگرفته را نشان دهیم . 1) اعتقاد جماعت عمریه به اینکه اکثر آیات قرآن حذف شده است : ابن مردویه از عمر ابن خطاب نقل کرده که پیامبر(ص) گفت : «قرآن یک میلیون و بیست و هفت هزار حرف است . هر کس آن را با صبر و تحمل بخواند خدا به هر حرفی یک حورالعین به او خواهد داد .» و این در حالی است که قرآن سیصد هزار و اندی حرف است . (1- الدرالمنثور ج 6 ص 422./2- مجمع الزوائد ج 7 ص 163./3- کنز العمال ج 1 ص 517 و541) بسم اللهّ الرّحمن الرّحیم الحمدللهّ ربِّ العالمین و صلَّ اللّه علی محمَّد و آله الطاهرین شبهه مخالفین : خداوند در قرآن كریم مىفرماید: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظیم. التوبة / 100. پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و افرادى كه به نیكى از آنها پیروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند و باغهایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زیر درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزى بزرگ! خداوند در این آیه از پیشى گیرندگان مهاجر و انصار كه ابوبكر و عمر نیز به طور قطع جزء آنها هستند، رضایت دائمى خود را اعلام و به آنها وعده بهشت داده است؛ اما شما با مطرح كردن قضیه هجوم به خانه فاطمه، غصب خلافت و ... در حقیقت این آیه را انكار مىكنید و از افرادى كه خداوند به صورت دائم از آنها راضى شده است، ناراضى هستید و به آنان تهمتهاى ناروا مىزنید. پاسخ : مگر « أبوالغادیه » که از صحابه « و السابقون الأولون » بود ، جزء همان گروه نابکاری که رسولاکرم(ص) پیشبینی کرده بود ، نبود که عمار را کشت ، پس چگونه خداوند از او راضی و خشنود است !!! تاریخ صدر اسلام شاهد حضور چهرههایى در میان (و السابقون الأولون) است كه به اتفاق شیعه و عمریه، مورد غضب خداوند بوده كه جایگاهشان آتش جهنم خواهد بود. از جمله این افراد كسانى همچون ابوالغادیه قاتل عمار یاسر است. ابن تیمیه حرانى درباره او مىنویسد: كان مع معاویة بعض السابقین الأولین و إن قاتل عمار بن یاسر هو أبو الغادیة و كان ممن بایع تحت الشجرة و هم السابقون الأولون ذكر ذلك ابن حزم و غیره. برخى از السابقون الأولون (مهاجران نخستین) دور و بر معاویه بودند كه یكى از آنان ابوالغادیه قاتل عمار بن یاسر است، او كسى است كه در بیعت شجره (بیعت رضوان) حضور داشت و با پیامبر بیعت كرد، این مطلب را ابنحزم و دیگران نقل كردهاند. الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، منهاج السنة النبویة، ج6، ص333، تحقیق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ. در حالى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله در باره وى و گروهى كه او به آنها تعلق داشت، فرمود: وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ یَدْعُونَهُ إِلَى النَّار. عمار را گروه نابكار مىكشند؛ در حالى كه عمار آنها را به سوى بهشت و آنها عمار را به سوى آتش دعوت مىكنند. البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ) ، صحیح البخاری، ج 1، ص172، ح436، كتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ فی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسیر، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِی السَّبِیلِ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م. جالب این است كه خود ابوالغادیه، قاتل عمار، نقل كرده است كه كشنده عمار در آتش است. ذهبى در میزان الإعتدال مىنویسد: عن أبیالغادیة سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول: قاتل عمار فی النار و هذا شیء عجیب فإن عمارا قتله أبوالغادیة. از ابوغادیه نقل شده است كه گفت: از رسول خدا شنیدم كه فرمود: كشنده عمار در آتش است. و این چیزى است شگفتآور؛ زیرا خود ابوالغادیه عمار را كشته است. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ.)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 2، ص 236، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م. در نتیجه كسانى همچون ابوالغادیه، هر چند كه طبق نظر جماعت عمریه جزء «سابقون الأولون» بودهاند؛ اما به خاطر اعمالى كه پس از نزول آیه انجام دادهاند، قطعا رضایت خداوند شامل حال آنها نمیشود. مقصود از « السابقون » چیست و كیست سبقت كه در این آیه امتیازى بزرگ محسوب شده است؛ چه معنایى از آن اراده شده است؟ آیا صرفا اگر در مسلمان شدن فردى بر دیگرى تقدم داشته باشد، مصداق این آیه خواهد بود؟ و یا افزون بر پذیرش اسلام امتیازاتى از قبیل پایبندى به دستورات خداوند و پیشتاز بودن در كارهاى خیر و اطاعت و پیروى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و در یك كلام در آزمون بزرگ مسلمانى پیروز شدن نیز لازم است؟ دانشمند بزرگ اسلامى مرحوم سید مرتضى رحمة الله علیه در این باره مىفرماید: و أول ما نقوله: إن ظاهر هذه الآیة لا تقتضی أن السبق المذكور فیها إنما هو السبق إلى اظهار الإیمان و الاسلام و اتباع النبی صلى الله علیه و آله، لأن لفظ ( السابقین ) مشتركة غیر مختصة بالسبق إلى شئ بعینه. و قد یجوز أن یكون المراد بها السبق إلى الطاعات، فقد یقال لمن تقدم فی الفضل و الخیر: سابق و متقدم. قال الله تعالى: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُون ) (الواقعة / 10 و 11 ) فإنما أراد المعنى الذی ذكرناه، و قال تعالى: (ثمَُّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُْم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُْمْ سَابِقُ بِالْخَیرَْاتِ ) (فاطر / 32 ) و یكون معنى قوله تعالى ( الأولون ) التأكید للسبق و التقدم و التدبیر فیه، كما یقال: سابق بالخیرات أول سابق. و إذا لم یكن هاهنا دلالة تدل على أن المراد بالسبق فی الآیة إلى الإسلام فقد بطل غرض المخالفین و إذا ادعوا فیمن یذهبون إلى فضله و تقدمه أنه داخل فی هذه الآیة إذا حملنا على السبق فی الخیر و الدین احتاجوا إلى دلیل غیر ظاهر الآیة، و أنى لهم بذلك. اقتضاى ظاهر آیه این است كه مقصود، سبقت در اظهار ایمان و اسلام و پیروى از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نباشد؛ زیرا كلمه و لفظ (السابقون) معناى مشتركى دارد و به موضوع معینى اختصاص ندارد. و از طرفى مىشود گفت: مقصود، سبقت در اطاعت و پیروى است؛ زیرا گاهى به افرادى كه امتیازى در خوبیها و اعمال خیر دارند گفته مىشود او بر دیگران سبقت گرفته و مقدم است. خداوند مىفرماید: سبقت گیرندگان مقدمند، آنان همان مقربانند. در این آیه خداوند همان چیزى كه ما گفتیم اراده فرموده است. و در آیه دیگر مىفرماید: سپس این كتاب را به آن بندگان خود كه آنان را برگزیده بودیم به میراث دادیم؛ پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ایشان میانه رو، و برخى از آنان در كارهاى نیك به فرمان خدا پیشگامند. و معناى این فرمایش خداوند (الْأَوَّلُونَ) در آیه مورد بحث تاكید بر پیشتاز بودن و اندیشه در آن است؛ همانگونه كه گفته مىشود: پیشتاز در خوبیها، نخستین فرد انجام دهنده آن است. بنابراین هنگامى كه در این آیه دلیلى نباشد که بتواند سبقت در اسلام آوردن را به عنوان امتیاز معرفى كند، مقصود مخالفان باطل شده و هنگامى كه آیه را حمل بر سبقت در خیرات و دین كردیم، (و نه سبقت در اسلام آوردن) اگر بخواهند کسانى را که مدعى فضل و پیشگامى ایشان هستند (خلفا) را در این آیه وارد کنند به ناچار نیازمند این هستند كه دلیلى غیر از ظاهر آیه ارائه کنند؛ ولى چگونه مىتوانند چنین دلیلى بیاورند؟!!! المرتضی علم الهدی، أبو القاسم علی بن الحسین بن موسى بن محمد بن موسى بن إبراهیم بن الإمام موسى الكاظم علیه السلام (متوفای436هـ)، رسائل المرتضى، ج 3، ص 88، تحقیق: تقدیم: السید أحمد الحسینی / إعداد: السید مهدی الرجائی، ناشر: دار القرآن الكریم – قم، 1405هـ. 2) اعتقاد جماعت بكریه به اینکه اکثر آیات سوره احزاب حذف شدهاند : از حذیفه چنین روایت شده که : «عمر از من پرسید : سوره احزاب چند آیه دارد ؟ گفتم72 یا 73 آیه . گفت : اگر همه آن موجود بود به «اندازه سوره بقره» میشد و آیه رجم نیز در آن بوده است .» و این در حالی است که حاکم این روایت را از جهت سند صحیح دانسته است . (1- کنز العمال ج 2 ص 480./2- مسند احمد ج 5 ص 132/3- مستدرک حاکم ج 2 ص 415 و ج 4 ص 359/3- سنن بیهقی ج 8 ص 211) 3) اعتقاد جماعت مخالفین به اینکه آیاتی از سوره توبه حذف شدهاند : از حذیفه روایت شده : «آنچه از سوره برائت میخوانید یک چهارم آن است و شما آن را سوره برائت مینامید در حالی که نام آن سوره عذاب بوده است .» و سند این روایت نیز صحیح است . (1- مستدرک حاکم ج 2 ص 330./2- الدر المنثور ج 1 ص 105) 4) اعتقاد اهل بدعت به سه سوره خیالی «خلع» و «حفد» و یک سوره دیگر : ب : طبق روایت ابن ضریس در کتاب فضائل از حماد نقل شده که این دو سوره جزء مصحف ابی ابن کعب بود . در همین کتاب دو سوره فوق را دو سوره موجود در مصحف ابن عباس به قرائت ابی و ابی موسی دانسته است . ج : همچنین محمد ابن نصر از ابن اسحاق روایت کرده که در مصحف ابی ابن کعب سورههای «اخلاص و فلق و ناس و خلع و حفد و سوره دیگری»هم وجود داشت . (در انتها میآید) د : محمد ابن نصر نیز از عطاء ابن سائب روایت کرده که ابوعبدالرحمان دو سوره خلع و حفد را برای او خوانده است . ه : برخی نیز معتقد هستند که این دو سوره در مصحف خود عمر که نزد دخترش حفصه نگهداری میشده بوده است . متن سوره خیالی خلع : «بسم الله الرحمن الرحیم اللهم انا نستعینک و نستغفرک و نثنی علیک و لا نکفرک و نخلع و نترک من یفجرک» متن سوره خیالی حفد : «بسم الله الرحمن الرحیم اللهم ایاک نعبد و لک نصلی و نسجد و لک نسعی و نحفد و نخشی عذابک و الجد و نرجوا رحمتک ان عذابک بالکافرین ملحق» و متن سورهای که ابن اسحاق ادعا کرده در مصحف ابی ابن کعب بوده است . «بسم الله الرحمن الرحیم اللهم لاتنزع ما تعطی و لاینفع ذالجد منک الجد سبحانک و غفرانک و حنانیک اله الحق» (1- کتاب کنز العمال ج 8 ص 74 و 75 و 78/2- النهایه ج 4 ص 238./3- تاریخ مدینه ج 3ص 1009./4- کتاب الام ج 7 ص 147/5- المجموع تالیف نووی ج 3 ص 493.) 5) اعتقاد عمریون بر اینکه سورههای فلق و ناس زیادی هستند : در روایات بكریون به مواردی برمیخوریم که این دو سوره را تنها دو تعویذ و دعا برای جلوگیری از چشم زخم و آسیب دیگران به افراد میدانند . احمد حنبل از زر چنین روایت میکند : «به ابی ابن کعب گفتم برادرت (ابن مسعود) معوذتین را از قرآن حذف میکند و او انکار نکرد .» به سفیان راوی حدیث گفتند : «منظور او از برادر ، ابن مسعود است ؟ گفت : «آری . این دو سوره در مصحف ابن مسعود نبود زیرا او هیچ گاه نشنید که رسول خدا این دو سوره را در نماز بخواند .» همچنین احمد حنبل روایت کرده که ابن مسعود معوذتین را از صحیفهها جمع میکرد و میگفت : «این دو از کتاب خدا نیستند .» (1- مسند احمد ج 5 ص 130./2- تاریخ المدینه المنوره ج 3 ص 1101./3- مجمع الزوائد ج 7 ص 149.) 6) اعتقاد جماعت عمریه به خوردن آیهای توسط بزغاله و نابودی آن : از مطالب عجیبی که در روایات مخالفین آمده است آن است که آیهای از قرآن که درباره محرم شدن بزرگسالان با شیرخوردن نازل شده بود از قرآن حذف شده است و دلیل حذف آن را اینگونه بیان کردهاند که عایشه آن آیه را روی کاغذ نوشته بود و زیر تخت خود نهاده بود که بزغالهای آن را خورد و از بین برد !!!!!!!!!!!!!! گویا قرآن نازل شده تنها نزد وی بوده است و سایر نویسندگان وحی از آن بیخبر بودند !!! از عایشه چنین نقل شده است : «آیهای از قرآن نازل شد که ده بار شیر خوردن را موجب محرم شدن میدانست و سپس آیهای نازل شد که پنج بار را نیز کافی میدانست و اولی را نسخ نمود و تا زمان رسول خدا جزء قرآن بود و به عنوان قرآن خوانده میشد .» (1- مسلم ج 4 ص /2- سنن دارمی ج 2 ص 157.) و باز از عایشه چنین نقل شده : «آیه رجم و آیه شیر خوردن شخص بزرگسال نازل شد و من آن را در کاغذی نوشتم و زیر تخت گذاشتم . هنگام وفات رسول خدا سرگرم بودیم که بزغالهای آمد و آن را خورد .» ( سنن ابن ماجه ج 1 ص 625.) لازم به ذکر است که برخی از فقهای بكری همچون شافعی به استناد این روایات فتوا دادهاند که : «پنج بار شیر خوردن موجب محرمیت میشود و از گروهی مانند سفیان ثوری و مالک ابن انس و عبدالله ابن مبارک و ... نقل شده است که شیر خوردن موجب محرمیت میشود حتی اگر کم باشد به شرط آنکه شیر داخل بدن شود .» (سنن ترمذی ج 2 ص 309) همچنین عایشه برای محرم شدن با مردان کسی را نزد خواهرانش میفرستاد تا به او شیر دهند که با اعتراض ام سلمه و زنان پیامبر(ص) رو به رو میشد . 7) اعتقاد جماعت بكریه به حذف آیه «ان جاهدوا کما جاهدتم اول مره» از قرآن : از مسند عمر از مسور بن مخرمه روایت شده که عمر ابن خطاب به عبدالرحمن بن عوف گفت : «آیا قبلا آیهای به این صورت نبود ؟ ان جاهدوا کما جاهدتم اول مره . ما که آن را پیدا نکردیم .» و عبدالرحمن پاسخ داد : «از قرآن حذف شده است .» (کنزالعمال ج2 ص 567) 8) اعتقاد اهل تسنن به حذف آیات «ان انتفائکم ...» و آیه «الولد للفراش ...» از قرآن : عدی بن عدی بن عمیره بن فروه از پدرش از جدش روایت میکند که عمر از ابی ابن کعب پرسید : «آیا این آیه از قرآن نبود ؟ ان انتفائکم من آبائکم کفر بکم .» پاسخ داد : آری . پرسید : آیا این آیه از قرآن نبود ؟ الولد للفراش و للعاهر الحجر که با مقداری از آیات از بین رفته است ؟ جواب داد : بله . (کنزالعمال ج 6 ص 208) 9) اعتقاد اهل بدعت به حذف آیات «رجم و یک آیه دیگر» از قرآن : بخاری در کتاب خود ضمن حدیثی از ابن عباس روایت کرده است که عمر پس از آخرین حج خود و بازگشت به مدینه به منبر رفت و گفت : «... من میترسم زمانی بگذرد و طول زمان باعث شود عدهای بگویند به خدا قسم ما آیه رجم را در کتاب خدا ندیدیم و گمراه شوند و به حکم خدا عمل نکنند در حالی که رجم در کتاب خدا حق زنان و مردان متاهلی است که زنا کنند و بینه بر آن قائم شود یا خود اعتراف کنند یا زن از زنا حامله شود . یکی دیگر از آیاتی که در قرآن ما آن را میخواندیم این آیه است .» و سپس خواند : «لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم ان ترغبوا عن آبائکم او ان کفرا بکم ان ترغبوا عن آبائکم» و نیز آورده که در این روایت عمر گفته است : «اگر نمیگفتند که عمر به کتاب خدا اضافه کرده آیه رجم را با دست خودم مینوشتم .» (1- بخاری ج 8 ص 25 و ج 8 ص 113 این مطلب را محدثان دیگری همچون مسلم و ابن ماجه و ابوداوود نیز آوردهاند و ترمذی نیز پس از نقل آن بر صحت آن تاکید کرده است ./2- مسلم ج 5 ص 116/3- سنن ابن ماجه ج 1 ص 625 و ج 2 ص 835./4- سنن داوود ج 2 ص 343./5- سنن ترمذی ج 2 ص 442) 10) اعتقاد مخالفین شیعه به حذف آیه «جهاد در آخرالزمان» از قرآن : از عبدالرحمن ابن عوف روایت شده که عمر درباره آیه «و جاهدوا فی الله حق جهاده» از وی پرسید : «آیا این آیه را این گونه نمیخواندیم ؟ جاهدوا فی الله حق جهاده فی آخرالزمان کما جاهدتم فی اوله » عبدالرحمن گفت : آری ! اما این آخرالزمان چه زمانی است ؟ عمر گفت : «زمانی که بنیامیه حاکمان و بنیمغیره وزیران باشند .» در روایات دیگری آمده است که عبدالرحمن در پاسخ عمر گفت : «این آیه در میان تعدادی از آیات قرآن حذف شد و از بین رفت .» (1- الدر المنثور ج 4 ص 371./2- کنزالعمال ج 2 ص 567.) 11) اعتقاد جماعت عمریه به حذف آیه «الا بلغوا قومنا ...» : جماعت بكریه روایت کردهاند که آیهای درباره شهدای بئر معونه (گروهی که برای تبلیغ اسلام به نجد رفته بودند و بنیلحیان آنها را به شهادت رساندند) نازل شد که چنین است : «الا بلغوا قومنا قد لقینا ربنا فرضی عنا و ارضانا» (1- بخاری ج 3 ص 204 و 208 و ج 4 ص 35 و ج 5 ص 42./2- مسلم ج 2ص 135./3- مسند احمد ج 3 ص 109 و 210 و 255 و 289./4- سنن بیهقی ج 2 ص199) 12) اعتقاد اهل بدعت به حذف آیات «ذات الدین» و «وادی التراب» از قرآن : از ابی ابن کعب روایت شده است که رسول خدا فرمود : «خداوند به من امر کرده برای تو قرآن بخوانم .» و از جمله آیاتی که خواندند این دو آیه بود : «لو ان ابن آدم ...» ترجمه : «اگر فرزند آدم ذرهای از مال داشته باشد باز دومی را میخواهد و اگر دومی را بدست آورد سومی را میخواهد و شکم او را چیزی جز خاک پر نخواهد کرد .» و آیه دیگر این بود : «ان الدین عندالله الحنیفیه غیر الیهودیه و لا النصرانیه و من یعمل خیرا فلن یکفره» (1- مستدرک حاکم ج 2 ص 224 و ج 7 ص 140/2- کنزالعمال ج 2 ص 567.) 13) اعتقاد عمریون به حذف تسبیحات اربعه از قرآن : ظاهر برخی از روایات پیروان عمر آن است که تسبیحات اربعه جزء قرآن است . به عنوان نمونه از سمره روایت شده است که پیامبر فرمود : «چهار چیز از بهترین سخنهاست . و از قرآن میباشد . از هر کدام که میخواهی شروع کن .»«سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر» (1- مسند احمد ج 5 ص 11 و ج 5 ص 20./2- سنن نسایی ج 2 ص 143.) 14) اعتقاد بكریون به اینکه عبارات قرآن را میتوان تغییر داد : شاید زشتترین نظریه این باشد که کسی بگوید میتوان الفاظ قرآن را به دلخواه تغییر داد به شرط آنکه عذاب به مغفرت و مغفرت به عذاب تبدیل نشود . در روایات پیروان ابوبكر آمده است که شخصی نزد عمر قرآن خواند . عمر به او پرخاش کرد . وی گفت : «من پیش پیامبر همین گونه خواندم و آن حضرت عکسالعملی نشان ندادند .» همگی نزد رسول خدا رفتند و آن حضرت قرآن آن شخص را تایید کردند ولی عمر ناراحت شد . از اینرو پیامبر به عمر گفتند : «عمر قرآن تمامش صحیح است . به شرط آنکه عذاب به مغفرت و مغفرت به عذاب تبدیل نشود .» و همینطور روایت کردهاند که پیامبر گفته : «قرآن را بر هفت حرف بخوان . که تمامی آنها شافی و کافی است . به شرط آنکه رحمت به عذاب و عذاب به رحمت تبدیل نشود . مانند اینکه بگویی : «تعال» یعنی بیا و یا بگویی «اقبل» که همان معنی را میدهد و ...» (مسند احمد ج 4 ص 30 و ج 5 ص 41 و 51 و ص 124.) روایات جماعت عمریه در این زمینه بسیار زیاد است و از دید خودشان غالبا موثق یا صحیح هستند . به عنوان نمونه رجوع کنید به : 1- مجمع الزوائد ج 7 ص 150./2- دیار بکر ج 1 ص 382./3- اسدالغابه ج 5 ص 156/4- الاتقان سیوطی ج 1 ص 168./5- کنزالعمال ج 1 ص 550 و 619 و ج 2 ص 52 و 603.) اصالت قرآن و عدم اعتقاد به تحریف آن در بین شیعیان : 1) قرآن در میان شیعیان فقط یکی است : « شیعیان گروهی اندک نیستند که در یک روستای دور افتاده زندگی کنند بلکه در اکثر کشورهای اسلامی زندگی میکنند . و در بعضی کشورها اکثریت مسلمانان را تشکیل میدهند . در میان هزاران مسجد و حسینیه و حوزه علمیه و کتابخانه و خانههای صدها میلیون شیعه تنها یک قرآن یافت میشود و همین امر گواه آن است که شیعیان اعتقادی به تحریف قرآن ندارند . » 2) قرآن میزان سنجش معارف تشیع است : « شیعیان به تبعیت از رسول اكرم (ص) و ائمه معصومین (ع) معتقدند قرآن به منزله میزان و مقیاس سنجش روایات و جدا کردن روایت صحیح از جعلی است . امام صادق (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل فرمودند : ای مردم هر خبری که از من به شما میرسد و موافق کتاب خداست من گفتهام و آنچه به شما میرسد و مخالف کتاب خداست من نگفتهام . شیعیان که معتقد به وجود چنین معیاری هستند هرگز نمیتوانند به تحریف قرآن اعتقاد داشته باشند . » 3) قرآن دلیل حقانیت مذهب تشیع است : « زیرا بسیاری از آیات آن بر خلافت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) و فرزندان طاهرینش (ع) دلالت دارد . و دلیل اصالت تشیع است . » 4) قرآن و اهل بیت (ع) دو یار جدا نشدنی در مکتب تشیع هستند : « از اساسیترین اعتقادات شیعیان لزوم تمسک به ثقلین است . که به صورت متواتر و از طریق فریقین نقل شده است . و قرآن به اهل بیت (ع) دعوت میکند و اهل بیت (ع) به قرآن . و در اعتقاد شیعیان این دو تا روز قیامت از هم جدا نمیشوند . » 5) تکریم قرآن توسط شیعیان : « در فقه شیعیان و در اعتقاد آنان مس قرآن بدون طهارت و نیز اهانت به آن به هر شکل که باشد مانند قرار دادن آن در جای نامناسب و دراز کردن پاها در برابر آن و ... جایز نیست . و اگر نجاستی با قرآن تماس پیدا کند بر ما واجب است که کتاب الهی را تطهیر کنیم و ... » 6) اهمیت قرآن در تالیفات شیعیان : « شیعیان با آنکه یک پنجم جمعیت مسلمانان را تشکیل میدهند یک سوم کل کتابهایی را که پیرامون قرآن تالیف شده است به خود اختصاص دادهاند و این نشاندهنده اهمیتی است که به کتاب الهی میدهند . » بسم اللهّ الرّحمن الرّحیم الحمدللهّ ربِّ العالمین و صلَّ اللّه علی محمَّد و آله الطاهرین عمر گفت : « أیها الناس ! تعلموا أنسابکم أرحامکم و لایسألنی أحد ما وراء الخطاب » یعنی ؛ ای مردم ! نسب خود را یاد بگیرید و کسی از قبل از خطاب از من سئوال نکند . ( تاریخ المدینة المنورة ج 3 ص 797 ) شناسنامه خلیفه دوم عمر بن خطاب سندهای موجود در : ۱) در بحار الانوار جلد ۳۱ باب مطاعن عمر {ص۹۹و۱۰۰ } 2) در کتاب لسان الواعظین{ص۳۵۷} از محمد بن شهر آشوب مازندرانی و غیره ۳) در ملل و نحل و مثالب الصاحابه جلد دوم خطی از کتاب المناقب ابن شهر آشوب ،که متاسفانه هنوز چاپ نشده است . 4) کتاب التنقیح فی النسب الصریح سیابه ادامه مطالب بنا بر منابع اهل تسنن، خلیفه دوم در روز چهارشنبه، 26 ذی الحجه از دنیا رفته است. اما اقوال دیگری نیز وجود دارد که درگذشت عمر بن خطاب در آخر شب نهم ربیع الاول سال 23 ه را تأیید می کند.[1]عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ كه نامش فیروز و غلام مغیره بن شعبه بود، چند ضربه خنجر خورد كه همان منجر به مرگ او شد.[2] بنابر مشهور[3] هنگامى كه ابولؤلؤ ضربه ها را بر عمر زد و خواست فرار كند، عده اى مانع شدند، و 12 نفر را مجروح كرد كه شش نفر از آنها جان باختند. [4] ماجرا از این قرار بود كه قبل از تكبیر نماز ابولؤلؤ جلو آمد، و ضربه ای بر كتف و ضربه اى دیگر بر خاصره عمر زد. عمر افتاد، و عده اى جمع شدند و او را به خانه اش بردند. نزدیك بود خورشید طلوع كند كه نماز را عبد الرحمن بن عوف با مردم خواند. عمر در بستر مرگ ابولؤلؤ که بود؟ انگیزه قتل خلیفه دوم بدعت عمر براى آینده خلافت منبع: دین و اندیشه تبیان نقش عایشه همسر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در اتفاقات صدر اسلام بسیار پررنگ است. از وی بیش از دو هزار حدیث در منابع اهل سنت نقل شده است. نقش او در وقایع پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) بسیار پررنگتر از زمان حیات آن حضرت است. اما او نزد شیعه از آن جایگاهی که دیگر همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دارا هستند برخوردار نیست و این بهخاطر برخی عملکردها و مخالفتها و برخوردهای وی در قبال اهل بیت (علیهمالسلام) است که به نمونهای از آن در اینجا اشاره خواهیم کرد. اما از آنرو که شأن و منزلت عایشه در نزد اهل سنت بسیار والاست، همواره اهل سنت در تطهیر و تقدیس عایشه سعی فراوان میکنند تا او را از نقدها و طعنهای شیعه، تبرئه سازند و بهگونهای حقیقت را وارونه جلوه دهند که گویی هیچ اختلاف و مشکلی بین او و امیرالمومنین (علیه السلام) و دیگر اصحاب کساء نبوده و تمام آنچه که شیعه به عنوان طعن مطرح میکند، دروغ و تهمتی بزرگ و نابخشودنی به ساحت این بانوست. در سه مقاله[1] برخی از موارد اختلاف و نشانههای دشمنی او با امیرالمومنین (علیه السلام) را بیان شده است و اکنون بر آنیم مصداقی دیگر از این بغض و عداوت وی با امیرالمومنین (علیه السلام) را اشاره کنیم.
بر طبق روایت صحیح بخارى _ [صحيحترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن] _ عایشه اکراه داشت نام اميرمؤمنان (عليه السلام) را بر زبان جارى كند. بخاری اين روايت را با سند مختلف در پنج جا از كتاب صحيح بخارى نقل کرده است: «عایشه گفت: هنگامىكه بيمارى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شديد شد، از همسرانش اجازه گرفت كه دوران نقاهت را در خانه من بگذراند، و آنها اجازه دادند. پس آن حضرت در حالى خارج شد كه دو مرد زير بغلهاى او را گرفته بودند و پاهاى حضرت از شدت بيمارى بر زمين كشيده مىشد. عباس و يك مرد ديگر زير بغل او را گرفته بودند. عبيدالله مىگويد: كه اين قصه و سخن عایشه را با عبدالله بن عباس در ميان گذاشتم؛ پس گفت: آيا مىدانى آن مردى كه عایشه اسم او را نياورده، چه كسى بود؟ گفتم: خير. گفت: او على بن أبى طالب بود.»[2]
ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى» و بدر الدين عینی در «عمدة القارى» و قسطلانی در «ارشاد الساری» در شرح اين روايت مىگويند: «اسماعيلى از عبد الرزاق از معمر نقل كرده است كه: «[نامش را نبُرد] چون عايشه از على، دلِ خوشى نداشت». و ابن اسحاق در مغازى از زهرى نقل كرده است كه: «[نامش را نبُرد] چون عایشه نمىتوانست از على (عليه السلام) به نيكى ياد كند.»[5] شعیب ارنؤوط عالم متعصب حنفی، محقق کتاب مسند احمد در توضیح عبارت «و لا تطیب له نفسا» مینویسد: «عایشه دلِ خوشی از او نداشت، یعنی از علی خوشش نمیآمد بهخاطر اینکه علی، فضل و خیرش مشهور شده، و دلیل این ناخوشی و کراهت نیز بهخاطر چیزی بود که بین علی و عایشه رخ داده است.»[7]
متن روایت «المصنف عبدالرزاق» همان متن روایت صحیح مسلم است که متأسفانه مسلم، با اینکه این حدیث را از عبدالرزاق نقل میکند علت این نام نبردن را [یعنی عبارت «و لا تطیب له نفسا» را] از آخر حدیث حذف کرده است.[10]
در مورد صحت روایات بخاری و مسلم که در صحاح خود آوردند، بحثی نیست. سه حدیثی که احمد بن حنبل نیز در این باره نقل کرده است، از احادیث صحیح به حساب میآیند، و شعیب ارنؤوط، در تعلیقات خود در ذیل آن احادیث، آنها را صحیح دانسته است.[14] بر مبنای روایات صحیح اهل سنت و نیز اعتراف محققان آنها، عایشه نسبت به علی (علیه السلام) بغضی داشت که حتی خوشش نمیآمد، نام او را بر زبان جاری سازد. حال، چگونه برخی ادعا میکنند که عایشه با امیرالمومنین (علیه السلام) اختلاف و دشمنی نداشته است؟!! حال، باید از برخی اهل سنت که بهراحتی اختلاف و بغض عایشه با امیرالمومنین (علیه السلام) را انکار میکنند، پرسید که با این احادیث صحیح چه میکنید؟! آیا این احادیث صحیح، دلیلی بر وجود این اختلاف و عداوت نیست؟! پینوشت: [1]. ر.ک: شادی و سجده شکر عایشه نسبت به شهادت امام علی (ع) مفسرین اهل سنت وانمود کرده اند عایشه بسیار با امام علی صمیمی بوده و جنگ جمل را شتر عثمان بپا کرد علم عثمان را آوردند تا دوباره قرآن به نیزه کنند که امام حسن (ع) پای شتر فتنه را قطع نمود . آيا عمر با ابابكر مخالفت می كرد؟!
چه كسى ابابكر و پسرش را مسموم كرد و كشت؟
اخبارى كه در مورد ترور ابوبكر رسيده است
آيا ابوبكر نسبت به جانشينى عمر وصيت كرد؟!
بركنارى و ترور ياران ابابكر .
آيا عمر با ابابكر مخالفت می كرد؟!
ابن ابى حاتم از عبيدة سلمانى نقل مى كند كه گفت:
عيينة بن حصين و اقرع بن حابس نزد ابابكر آمدند و گفتند: اى خليفه! زمينى شوره زار نزد ماست و محصول نمى دهد; اگر صلاح مى دانى آن را به ما ببخش تا در آن كشت كنيم، شايد خدا در آن بركت قرار دهد!
ابوبكر نيز آن زمين را به آن دو نفر داد و قباله اى نوشت و گواه بر آن گرفت و به آن ها داد.
آن دو تن نزد عمر رفتند تا گواهى بدهد، و هنگامى كه قباله را برايش خواندند از دست شان گرفت و با بى احترامى آن را از بين برد. آن دو تن نيز به بدگويى عمر پرداختند.(55)
متقى هندى مى افزايد: آن دو نزد ابابكر رفتند و گفتند: آيا تو خليفه اى يا عمر؟!
ابابكر گفت: ايشان است; و اگر مى خواست مى توانست خليفه بشود!(56)
عمر، در جريان فرمانداران نيز با ابابكر مخالفت كرد; وى پس از مرگ ابابكر، فرمانداران انتخابى او را بركنار كرد; براى مثال خالد بن وليد، مثنى بن حارثه شيبانى، شرحبيل بن حسنه، انس بن مالك، عكرمة بن ابى جهل و ابو عبيدة بن جرّاح را بركنار كرد.(57)
وى، پس از آن كه ابوبكر مرد و خود خليفه شد نيز به مخالفت با ابابكر پرداخت; زيرا به مجلس زنانه اى كه براى ابابكر برپا شده بود رفت و بدون آن كه اجازه ورود بگيرد مردى را بين آنان فرستاد و ام فروه دختر ابوقحافه را بيرون كشيد و عمر با چوب دستى اش به شدّت ام فروه را زد و زنان را بيرون كرد(58); در اثر اين حمله، ام فروه تا آخر عمرش يك چشمش كور شد.
اقرع بن حابس نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) رفت، و ابوبكر گفت: اى رسول خدا! او را به عنوان رئيس قبيله اش بگمار.
عمر گفت: اين كار را مكن.
آن دو آنقدر به مشاجره لفظى پرداختند كه صداى شان بالا گرفت و ابوبكر به عمر گفت: تنها، قصد مخالفت با من را داشتى.
عمر گفت: چنين نيست.
در اين هنگام آيه آمد كه صداى تان را بالاتر از صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بلند مكنيد.(59)
عمر، در زمينه امور اقتصادى نيز با ابابكر مخالفت كرد; زيرا ابوبكر بيت المال را به گونه هم سان تقسيم مى كرد ولى عمر اين روش را به كار نبرد.
ابوبكر، در جنگ هايى كه با عرب هاى مرتد داشت زنان و بچگانشان را نيز، اسير كرد ولى عمر زنان و بچگان را آزاد كرد(60).
و اين نشانگر نظر عمر است كه آنان را همانند مرتد شدگان نمى دانسته است.
عمر، در سقيفه به ابن جرّاح گفت: دستت را بگشا تا با تو بيعت كنيم. او گفت: اى عمر، از اول اسلامت نديدم كه كار خلافى انجام بدهى; آيا با وجود صدّيق (ابابكر) مى خواهى با من بيعت كنى؟!(61)
چه كسى ابابكر و پسرش را مسموم كرد و كشت؟
بر اساس مدارك فراوان، مرگ ابابكر با يك كودتاى سياسى بوده است; ابو يقظان از سلام بن ابى مطيع روايت مى كند كه ابابكر مسموم شد و بالاخره در روز دوشنبه مرد. (62)
كارآگاهان براى شناسايى قاتل، ابتدا به سراغ اولين كسى مى روند كه از مرگ مقتول بهره مند مى شود; در مرحله دوم نيز به سراغ كسانى مى روند كه با مقتول داراى دشمنى و درگيرى بوده اند; در ظاهر، اولين كسى كه از مرگ ابابكر بهره مند شده است، عمر بن الخطاب بوده است; زيرا به عنوان خليفه مسلمانان، به جاى ابابكر نشست!
در مورد ارتباط ابابكر و عمر نيز عبدالله پسر عمر مى گويد: واقعيت آن است كه ابابكر و عمر اختلاف داشتند.(63) مدارك نيز اختلاف بين عمر و ابابكر را تأييد مى كنند; عمر مى گويد: «حسودترين قريشيان، ابابكر است.»(64)
عمر به پسرش عبدالله مى گويد كه آيا تا به حال از اين خبردار نشده بودى و غافل بودى كه پست ترين و احمق ترين شخص قبيله بنى تيم بر من پيش افتاد و بر من ستم روا داشت؟!
ما نمى گوييم قاتل ابوبكر عمر بوده است بلكه مدارك تاريخ را مطرح مى كنيم تا خواننده كتاب، خود به قضاوت و داورى بنشيند و نتيجه گيرى كند.
عمر مى گويد: واى بر شخص پست و بى ارزش بنى تيم! در حالى بر من پيشى گرفت كه بر من ستم كرد، و در حالى كه گناهكار بود به سوى من آمد.(65)
نيز گفت: (خلافت) جز پس از نااميدى بنده، به سوى من نيامد. (66)
هم چنين عمر مى گويد: به خدا سوگند اگر از زيد بن خطاب و پيروانش پيروى مى كردم، ابوبكر به هيچ عنوانى از شيرينى رياست را نمى چشيد(67).
و مى گويد: در واقع، بيعت با ابابكر ناگهانى و شتابزده بود.(68)
ظاهر آن است كه درگيرى بين عمر و ابابكر به بالاترين حدّ خود رسيده بود; زيرا عمر ابابكر را تهديد كرده و مى گويد:
به خدا سوگند، يا بايد دست از من بردارى يا آن كه سخنى را مى گويم كه سواران به هر سو ببرند و پخش كنند.(69)
ناگفته نماند كه دومين بهره مند از مرگ ابابكر نيز عثمان بن عفّان اموى است كه پس از عمر به خلافت رسيد.
اين در حالى است كه براساس توافقى كه در سقيفه شد بنا بود ابوعبيدة بن جرّاح به عنوان سوّمين خليفه باشد.
بدين ترتيب ظاهر جريانات نشان مى دهد كه بين عمر و امويان توافقى ايجاد شده است، كه ابابكر را كشته و ابن جرّاح را بركنار كنند تا خلافت را بين خود (عمر و امويان) تقسيم كنند.
عمر امتيازات ديگر نيز به امويان داد از جمله انتخاب عده اى ديگر از امويان به فرماندارى نظير سعيد بن عاص و وليد بن عقبة بن ابى معيط.(70)
وى هم چنين در امتيازات ام حبيبه دختر ابوسفيان افزود و سهم او را از بيت المال تا دوازده هزار درهم افزايش داد.(71)
وى جايگاه ابوسفيان و معاويه را به قدرى بالا برد كه همانند مهاجرانى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند به آن دو نفر مى بخشيد و اين دو را بر تمام انصار برترى داد.(72)
بطور يقين افراد بنى اميّه در رهبرى عمليات كشتن ابى بكر شركت داشتند; و اولين خليفه كه با زهر بنى اميه مسموم شد ابوبكر بود و در پى او نيز عبدالرحمان بن عوف، عبدالرحمان بن ابى بكر، حضرت امام حسن بن على(عليه السلام)، عبدالرحمان بن خالد بن وليد، سعدبن ابى وقاص، مالك اشتر، معاويه ثانى، عبدالله بن عمر، عمربن عبدالعزيز و ده ها تن ديگر(73) از سرشناسان مملكت اسلامى مسموم شدند، و اين كارها با توجه به سياست معاويه انجام مى شد كه مى گفت:
خداوند، سپاهيانى از عسل دارد (زيرا بنى اميه زهر را در عسل مى ريختند).
طبرى در تاريخ خود بازگو مى كند كه جريان به قتل رسيدن ابابكر اين چنين بوده است!
ابو زيد از على بن محمد باسناد خودش ـ كه پيش تر بيان كردم ـ برايم بازگو كرد: ابوبكر در سنّ شصت و سه سالگى در روز دو شنبه هشت روز به آخر ماه جمادى الثانى باقى مانده از دنيا رفت. گفته اند: سبب مرگش اين بود كه يهوديان او را مسموم كردند، و حارث بن كلده (طبيب) نيز به همراه ابابكر از آن سم خورد، ولى زودتر متوجه شد و دست كشيد و به ابابكر گفت: غذايى را كه در مدت يك سال مسموم شده، خوردى.
در روايت صحيح ابن سعد ابو بكر در همان روز كه او را مسموم كردند كشته شد(74).
و در روايت نا درست ابابكر پانزده روز آخر عمرش را در بستر به سر برد و به او گفتند: اى كاش پزشكى را براى معالجه مى آوردى!
گفت: پزشك مرا معاينه كرد.
گفتند: چه گفت؟
گفت: كه هر كارى مى خواهم بكنم (چون مرگم حتمى است).
ابوجعفر مى گويد: در همان روزى كه ابوبكر مرد، عتاب بن اسيد نيز در مكه مرد.(75)
و ليث بن سعد از زهرى بازگو مى كند، غذايى براى ابابكر فرستاده شد و حارث بن كلده نيز نزدش بود، و هر دو از آن غذا خوردند. حارث گفت: غذايى خورديم كه يكسال مسموم شده.
و در پايان سال هر دو مردند.(76)
دوست دارم كه بگويم: ابوسفيان كه داراى تخصص در زمينه ترور بود (مردى را نيز براى كشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه(77) فرستاد)، در آن زمان همراه عمر و عثمان در مدينه مى زيست!
معاويه نيز كه سياست مشهور «خداوند، سپاهيانى از عسل دارد»(78) از اوست، در مدينه بوده است!
به خاطر مصلحت هاى سياسى، عمر و حزب قريش دفن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را تا روز سه شنبه به تأخير افكندند و برخى نيز گفته اند تا سه روز از دفن آن حضرت جلوگيرى شد!(79)
ولى در مورد ابابكر مصلحت سياسى، اقتضاى آن را داشت كه عمر او را به سرعت دفن كند، و همان شبى كه از دنيا رفت (شب سه شنبه) پيش از آن كه مردم بيدار شوند و در مراسم دفن شركت كنند، او را به خاك سپرد!(80)
بدين ترتيب، حزب قريش در مورد دفن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) رفتار ناشايستى داشت، و در مورد ابابكر رفتار بدى داشت. ابوبكر، نه اولين و نه آخرين كسى بود كه به دست عمر و عثمان كشته مى شد; بلكه اين دو تن داراى پرونده اى پر از ترور و توطئه مى باشند.
اين دو نفر از كسانى هستند كه در عقبه اقدام به ترور (نافرجام) حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كردند(81);
عمر و عثمان همان كسانى هستند كه در روز وفات پيامبر آن هنگام كه پيامبر ورق و دوات خواست گفتند كه پيامبر هذيان مى گويد.
اين دو نفر از كسانى هستند كه مردم را از دفن آن حضرت بازداشتند تا ابابكر از سنح بيايد;
و در مراسم دفن آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز شركت نكردند;(82)
ترور سعد بن عباده به دستور مستقيم عمر بن الخطاب صورت گرفت(83);
ترور فاطمه دختر محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم) با دست شخص عمر انجام شد(84);
ابوذر، عبدالله بن مسعود و عبدالرحمان بن عوف همگى به دستور عثمان و در زمان و خلافت او ترور شدند...(85)
اخبارى كه در مورد ترور ابوبكر رسيده است
مؤلّف كتاب العقد الفريد مى نويسد: ابابكر مسموم شد و در آخر روز دوشنبه مرد;(86)
ابن قتيبه مى گويد: عتّاب بن اسيد و ابوبكر در يك زمان مردند;(87)
و در روايت: ابوبكر مريض شد و به او گفتند آيا اجازه مى دهى پزشك بياوريم؟ گفت: پزشك مرا معاينه كرده و گفته است هر كارى مى خواهم بكنم(88).
ابن سعد از شهاب زهرى بازگو مى كند: ابابكر و حارث بن كلده مشغول خوردن خزيرة (خورشتى)(89) بودند كه براى ابابكر هديه آورده شده بود:
حارث به ابابكر گفت: اى خليفه دستت را از طعام باز بدار; به خدا سوگند سمّى يك ساله در آن است و من و تو در يك روز خواهيم مرد.
ابوبكر از غذا خوردن دست كشيد و هر دو بيمار ماندند تا آن كه پس از تمام شدن سال، هر دو در يك روز مردند.(90)
ابن اثير مى گويد: يهوديان ابابكر را به وسيله طعامى مسموم كردند و ابوبكر و حارث بن كلده از آن خوردند; حارث دست كشيد و به ابابكر گفت: غذايى خورديم كه يك سال در آن سم قرار داده شده بود.(91)
و نيز گفته اند: در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و پس از پانزده روز كه براى نماز جماعت نيز حاضر نشد، مرد; وى در اين پانزده روز عمر بن الخطاب را به جاى خود براى نماز مى فرستاد.
وقتى ابوبكر بيمار شد برخى گفتند: پزشك بياوريم؟ گفت: پزشك نزد من آمده است و به من گفته است كه هر كارى دلم ميخواهد انجام بدهم. آنان نيز منظور ابابكر را دريافتند و سكوت اختيار كردند. پس از مدتى نيز ابابكر مرد. (92)
ابوالفداء مى گويد: در مورد سبب مرگ ابابكر اختلاف است; گفته اند يهوديان او و حارث بن كلده را با غذايى مسموم كردند. حارث گفت: غذايى مسموم خورديم كه يكسال در سم مانده بود. يك سال بعد هر دو مردند.
نيز گفته اند: ابابكر در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و تا پانزده روز ديگر كه مرد، به نماز نيز حاضر نشد(93).
و نيز گفته اند: براى ابابكر حريره اى هديه آوردند و حارث به او گفت: اى خليفه! دست از طعام باز دار كه زهر در آن است و من و تو دريك روز خواهيم مرد. ابابكر دست كشيد ولى هر دو بيمار بودند تا آن كه در يك روز مردند.(94)
از چيزهايى كه موجب مشكوك تر شدن اين مرگ است، آن است كه افراد بسيارى همراه ابابكر مردند.
ابوكبشه (غلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ، و از جنگجويان بدر و احد) در صبح روز مرگ ابابكر، از دنيا رفت.(95)
ابن سعد مى گويد: ابوكبشه در اولين روزى كه عمر به خلافت رسيد، يعنى سه شنبه هشت روز به آخر جمادى الثانى باقى مانده، در سال 13 هجرى مرد.(96)
روز سه شنبه روزى است كه ابابكر و چند تن ديگر از سرشناسان عرب از جمله عتّاب، ابوكبشه و حارث بن كلده (طبيب مشهور) مردند و عمر نيز رئيس شد.
نكته قابل توجه آن است كه افراد متهم به قتل ابابكر، براى دور كردن شبهه از خودشان دو نوع شايعه پراكنى كردند:
1 ـ برخى سعى نمودند سبب مرگش را به سرماخوردگى شديد نسبت دهند;
2 ـ سعى نمودند بفهمانند كه او در اثر سم يهوديان كشته شد.
ليكن اينان نتوانستند دليلى براى مسموم شدن ابابكر توسط يهوديان بياورند و بدين سان ادعاى شان بدون دليل باقى ماند; علاوه بر اين، بزرگان سلطنت و در رأس شان عمر و عثمان بر اساس شواهد و قرائن در ترور ابابكر نقش اساسى داشته اند.
آيا ابوبكر نسبت به جانشينى عمر وصيت كرد؟!
اگر به پرونده ترور ابابكر مراجعه كنيم، و حالت دشمنى و درگيرى بين ابابكر و عمر را بررسى نماييم و مسأله اشتياق ابابكر به عدم جانشينى عمر را يادآور شويم، اين جريان بيشتر روشن مى شود.
ابوبكر گفته است: براى عمر بهتر است كه به هيچ وجه در امر حكومت شما دخالت نكند.(97)
بدين سان، ادامه زندگانى و پادشاهى ابابكر، خطرى بس بزرگ بر سر راه پادشاه شدن عمر به حساب مى آمده است.
جريان شك برانگيز ديگر آن است كه عثمان بن عفان، كه ادعا كرده است به تنهايى وصيت ابابكر را نوشته است، خودش به تنهايى نيز اين وصيت را بين مردم پخش كرده است.
اگر كسى جز عثمان پس از عمر به خلافت رسيده بود شكّ مردم به قوت خود خواهد ماند، چه برسد به اين كه پس از عمر، عثمان به خلافت رسيد و اين جانشينى نيز بر حسب دستور شخص عمر صورت گرفت!
چيزى كه موجب شك بيشتر مى شود آن است كه عثمان در هنگام خواندن وصيت ابابكر براى مردم گفت:
«اين وصيت نامه ابابكر است; اگر آن را مى پذيريد بخوانيم، و اگر نمى پذيريد برگردانيم.»(98)
اين گفتار عثمان، شاهدى براى عدم پذيرش مردم است، و وصيتى كه به خط عثمان، و بدون حضور هيچ كس ديگر و در مورد جانشينى و خلافت عمر نوشته شده باشد مورد قبولشان نبوده است.
نكته قابل توجه آن است كه وصيت ابابكر به جانشينى عمر، با خط عثمان بوده است نه ابابكر!
و از سويى عثمان خودش را تنها كسى مى داند كه هنگام وصيت ابابكر حاضر بوده است!(99)
اين، چيزى است كه با شيوه اسلامى، قبيله اى و سياسى مخالف است; زيرا هنگام وصيت انسان رو به مرگ، به خصوص اگر آن شخص رئيس مسلمانان باشد كه در اين صورت خانواده، دوستان، وزيران و نزديكان رئيس به طور حتم حضور خواهند داشت!
در اين وصيّت دروغين ابابكر كه در مورد عمر، تنها پس از مرگ او و به دست عثمان شده بود، آمده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
اين وصيت ابابكر بن ابى قحافه در پايان زندگانى دنيا و در حال بيرون رفتن او از دنيا، و در زمان آغاز زندگانى آخرت و ورود به آن جهان است; آن زمانى كه كافر ايمان مى آورد و بد كار به يقين مى رسد و دروغگو نيز راستگو مى شود. من براى پس از خودم، عمر بن الخطّاب را خليفه كردم; پس به او گوش فرا دهيد و اطاعتش كنيد. اگر به عدالت رفتار كند (كه گمان و يقين من نيز همين است); و اگر به عدالت رفتار نكرد هر كس آن چه انجام مى دهد پاسخ گوست; قصد من خير است ولى از غيب اطلاعى ندارم. «و به زودى ستمگران در مى يابند كه چگونه بازگشتى خواهند داشت».(100)
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته (101)
به روشنى پيداست كه اين نامه با نَفسى جز نَفس ابابكر نوشته شده است; ابوبكر در اولين سخنرانى اش براى مسلمانان گفت:
اگر من در راه اسلام پايدار بودم از من پيروى كنيد، و اگر منحرف شدم مرا به راه بياوريد.(102)
اين در حالى است كه در اين وصيت به اطاعت بى شرط از عمر فرا خوانده شده است!
ابوبكر سخنرانى هايش را همراه موعظه و ارشاد مى گفت در حالى كه اين وصيت نامه حيله گرانه داراى پند و اندرز نيست با اين كه وصيت مرگ بوده است، ابوبكر در اولين سخنرانى اش گفت:
آن پادشاهانى كه به آبادانى زمين پرداختند كجايند كه دور شدند و از ياد رفته اند!؟(103)
آيه اى كه عثمان از قرآن برداشته و در وصيت آورده است نيز با وصيتى كه شخص در آستانه مرگ بنويسد سازگار نيست، بلكه تهديدى از جانب شخصى است كه در حال رئيس شدن است!
وهمچنين وصيت نامه از درخواست رضاى الهى واستغفار خالى است همان چيزى كه ابابكر در آخر عمرش بيان مى نمود.
و ابوبكر قبلا گفت: خوشا به حال كسى كه در آغاز مسلمان شدن، و پيش از جنبش فتنه ها(104) از دنيا رفت.
و نيز گفت: كاش علفى بودم كه چارپايان مرا خورده بودند.(105)
عايشه مى گويد: پدرم گفت: اموالم را بررسى كنيد و هر چه پس از رئيس شدن من افزون شده است به جانشين بسپاريد; چون من همانند يك تاجر به بهرهورى از مقامم پرداختم.(106)
عمر تصريح مى كند كه ابوبكر با او پيمان بسته است تا او را جانشين خود كند; او از زبان ابوبكر مى گويد:
بلكه آن كار را ادامه مى دهيم و تو تا چند روز ديگر رئيس مى شوى.
من گمان كردم كه در اولين نماز جمعه مرا به عنوان خليفه معرفى خواهد كرد. اما خود را به غفلت زد و تا آخر عمرش درباره خلافتم چيزى نگفت(107).
و مهمترين دليل در مورد دروغين بودن وصيت ابابكر اين است كه به خط عثمان بوده است و گواه يا امضايى نيز نداشته است!
اگر ابوبكر كه خواندن و نوشتن مى دانسته است ساعتى بيمار بوده است چرا پس از بهبودى خودش به نوشتن وصيت اقدام نكرده است؟
واگر نمى توانسته است شاهد بگيرد و در زمان شدت يافتن بيمارى وصيت را نوشته است پس چرا وقتى مردم به ديدارش مى آمدند آنان را بر وصيت خود گواه نگرفت؟!
عثمان، شهرت به دروغ پردازى و حيله بازى دارد، از ديگر نامه هاى جعلى او نامه اى است كه در زمان خلافتاش به فرماندار خود در آفريقا يعنى عبدالله بن ابى سرح نوشت تا محمد بن ابى بكر و يارانش را بكشد و وقتى نامه اش را همراه مهر او از دست نوكرش گرفتند كه بر شتر او سوار بود به آن ديار مى رفت، عثمان نامه خود را انكار نمود!(108)
اگر بپذيريم كه ابابكر عمر را جانشين خود قرار داد و قرينه هايى بر اين مطلب بياوريم، موضوع مهم تر در جاى خود باقى مى ماند و آن اين است كه ابوبكر، و پزشك مخصوصش و عتّاب بن اسيد هم زمان مردند و پيروان ابابكر بركنار شده و يا به قتل رسيدند!
وضعيت در نظر گروه ترور به دو گونه است:
1 ـ ابوبكر در ابتداى خلافتاش عمر را جانشين خود معرفى كرد; و اين از قرينه هايى چون رياست حج در سال اول و وزارت عمر در امور ادارى بر مى آيد; ولى در سال دوم رياست هيچ گاه عمر را جانشين خود معرفى نكرد. بدين سان، جانشين موضوعىِ ابابكر، عمر خواهد بود.
2 ـ ابابكر در پايان عمرش عمر را جانشين خود معرفى كرد، به دليل وصيتى كه به خط عثمان از او باقى است. ليكن حالا ابابكر عمر را جانشين خود كرد، پس چرا او را كشتند؟!
پاسخ: مشكل اصلى آن بود كه عمر و عثمان نمى توانستند تا زمان مرگ ابابكر به انتظار بنشينند; معروف بود كه خاندان ابى قحافه داراى عمرهاى طولانى بودند (البته ابوقحافه از اين قاعده مستثنا شد; زيرا در اثر اندوه مصيبت مرگ پسرش ابابكر در سن 97 سالگى مرد)(109)
و دو حزب قريش و اموى براى شان مشكل بود كه منتظر بمانند تا ابوبكر پس از سى يا چهل سال بميرد.
معلوم نبود كه يك سال ديگر ابابكر بميرد يا بيست سال و جانشينان آينده او نمى توانستند اوضاع سياسى را آن قدر كنترل كنند تا مرگ به سراغ ابابكر بيايد. زيرا ممكن بود نظر ابابكر تغيير كند، و ممكن بود يكى از خاندان خودش يا شخص از انصار را خليفه پس از خود قرار بدهد.
هم چنين احتمال داشت جانشين ابوبكر، پيش از ابابكر بميرد.
عمر و عثمان همچنين مى ترسيدند كه فرماندهان فتح عراق و شام يعنى خالد بن وليد و ابو عبيدة بن جرّاح (كه از قبيله هاى مشهور قريش بودند) قدرت يابند; و اين دو تن از پر جرأت ترين مخالفان عمر بودند.
بنى اميه مى ترسيدند پيش از مرگ ابابكر عثمان بميرد و به رياست نرسد; و عثمان، پيرتر از عمر بود.
و امويانى كه ياور ابوسفيان بودند، كسى جز عثمان نداشتند; زيرا آنان همگى از طلقا و آزاد شدگان بودند و اوضاع سياسى آن روز جهان اسلام، پذيراى اين نبود كه يكى از طلقا به خلافت برسد.
مشكل ديگر امويان نيز اعتماد ابابكر بر عتّاب بن اسيد اموى بود كه باعث كنار زدن ديگر امويان مى شد;
و در قرار داد تيره هاى مختلف قريش مبنى بر تداوم خلافت در قريش پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مدت خلافت هر شخص تعيين نشده بود، بدين جهت، عمر پس از يك سال حكمرانى از ابابكر درخواست كرد تا از رياست كناره بگيرد، و پاسخ ابابكر نيز حاكى از پذيرش اين درخواست بود و اين مطلب دلالت بر عدم تعيين مدت رياست از سوى قريشيان دارد.
البته ابابكر از رياست دست نكشيد تا آن كه صبر عمر تمام شد. عمر گفت: ابوبكر به من گفت همان شيوه را پى مى گيريم و تا چند روز ديگر تو خليفه خواهى شد.
به طورى كه من گمان كردم در اولين نماز جمعه خلافت را به من مى سپارد ولى خود را به فراموشى زد. به خدا سوگند پس از اين ماجرا سخنى با من نگفت تا هلاك شد.(110)
از گفتار عمر برمى آيد كه در انتظار رياست نشسته و هفته شمارى مى كرده است.
مهم تر آن كه ابوبكر از سخن عمر دريافت كه بايد به سرعت دست از رياست بكشد; زيرا به عمر گفت: تا چند روز ديگر تو خليفه مى شوى. از اين روايت در مى يابيم كه درگيرى شديد بين اين دو نفر بالاخره منجر به كشته شدن ابابكر و پزشك مخصوصش و فرماندارش در شهر مكه گرديد.
شواهد دلالت دارند كه وصيت ابابكر در مورد عمر، وصيتى جعلى و ساختگى به دست عثمان بن عفان بوده است، و ابابكر آن را امضا نكرده است. البته وعده ابابكر به خليفه شدن عمر، و نيز توافق قريشيان در مورد دست به دست شدن رياست بين خودشان، به عمر اين اجازه را مى داد كه خود را جانشين ابابكر گرداند.
ظاهر حال حكومت ابوبكر در سال اول دلالت بر جانشينى عمر مى كرد زيرا او را وزير خود و رئيس امور حج وقاضى مملكت قرار داد. هم چنين مخالفت اصحاب با جانشينى عمر اشاره به اين معنا دارد كه زمزمه جانشينى عمر دربين بوده است; البته اين مخالفت ها از همان سال اول حكومت ابوبكر بود.
بركنارى و ترور ياران ابابكر
مجموعه اى كه به ابوبكر و عمر در ايجاد سقيفه و بعد از آن كمك كردند عده زيادى بودند و طبيعى است اين مجموعه از نظر توافق و هم خوانيشان به دو گروه تقسيم شدند.
مجموعه افرادى چون، خالد بن وليد، ابوعبيدة بن جراح و عتاب بن اسيد اموى و مثنى بن حارثه شيبانى و معاذ بن جبل و انس بن مالك، و شرحبيل بن حسنه، كه نماينگر گروه ابوبكر بودند.
عمر و هواداران براى رهايى از دست ابوبكر و پيروانش به راههاى گوناگونى متوسل شدند، هم چنين روابط ناخوشايند بين پيروان اين دو گروه به خوبى آشكار است.
ترور عتاب بن اسيد اموى
او عتاب بن اسيد بن ابى العيص بن امية بن عبد شمس اموى، ابو عبدالرحمن و گفته مى شود ابو محمد، روز فتح مكه مسلمان شد، و پيامبر او را به مقام والى مكه مشغول كرد. و ابوبكر اورا بر آن كار ابقاء كرد و سن او بيش از بيست سال بود.(111) و جمعى از اهالى مكه بعد از وفات پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) راه ارتداد پيش گرفتند و عتاب ترسيده و گريخت، تا اينكه سهيل بن عمرو با آنان صحبت كرد وآنان را به اسلام بازگردانيد.(112)
و طبرى امارت حجاج را توسط عتاب بن اسيد در سال 11 هجرى نقل كرده در عين اينكه او فرماندار (حاكم) مكه هم بود.
عتاب از بزرگان مكه بوده و وقتيكه پيامبر او را به فرماندارى(113) مكه منصوب كرد و ابوبكر هم او را در جايش تثبيت كرد و او را امير حجاج كرد! و به همين خاطر است كه عتاب يكى از رازهاى بنى اميه و قريش است و سئوال درباره او اين است كه چرا او با ابوبكر در يك روز كشته شد بطوريكه هيچكدام از مرگ ديگرى با خبر نشد؟
جواب: نظريه حزب قريش بر تئورى ترور مخالفان تكيه داشت به همين سبب وقتى عمر و يارانش، براى آتش زدن خانه فاطمه(عليها السلام) دختر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند (در خانه على(عليه السلام) و حسن و حسين و فاطمه(عليهم السلام) حضور داشتند) زيرا على(عليه السلام) از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيده بود. به عمر گفتند: در خانه فاطمه(عليها السلام) است.
و عمر گفت: حتى اگر او باشد(114). و زمانيكه جناح عمر و عثمان ترور ابوبكر را طرح ريزى كرد همزمان با آن بر كنارى و ترور هم پيمانان او را نيز برنامه ريزى نمودند و عتاب بن اسيد يكى ازيارى دهندگان او بود به اندازه اى كه ابوبكر او را بر عمر در سمت امير حجاج برترى داد. و اگر ابو بكر ترور نميشد چه بسا بعد از ابو بكر عتاب به خلافت مى رسيد و احاديث كه در مدح او به دست ما مى رسيد بيشتر از احاديثى بود كه در مدح عثمان از سوى امويان جعل شده و به دست ما رسيده است. خصوصاً اينكه مقام و درجه عتاب بالاتر از عثمان بود. او در زمان پيامبر فرماندار مكه بود و در زمان ابوبكر باز هم حاكم مكه و امير حجاج بود.
در حاليكه عثمان در زمان رسول الله و ابوبكر به مقامى نرسيده و جدايى بين ابو بكر و عثمان افتاد زيرا كه آندو از دو جناح مختلف قريش بودند. با بررسى روايات ترور ابوبكر و عتاب و پزشك عرب حارث بن كلده كسى كه مسموم كردن ابوبكر را كشف كرد و اينكه ابوبكر و عتاب در يك روز مردند بدون آنكه يكى از آنكه كشته شدن ديگرى را بشنود متوجه اين مطالب مى شويم كه: آن دو مسموم شدند و سريعاً مردند بدون آنكه يكى از مرگ ديگر باخبر شود.
و اين مطالب نقلهاى دروغين درباره مرگ ابوبكر را كه او بعد از دو هفته پس از مسموم شدنش مرد را باطل مى كند. فراموش نشود كه مسافت بين مكه و مدينه فقط 6 روز راه بود و خبر رسانى سريعتر از اين با پرنده ها امكان پذير مى باشد. و عتاب بن اسيد از مقربين ابوبكر و همپيمانان او بود و اين پيمان در خانواده اش استمرار يافت تا آنجا كه عبدالرحمن بن عتاب بن اسيد در جنگ جمل در كنار عايشه شركت داشت و فرماندهى سمت راست سپاه را در جنگ به عهده داشت. و مروان بن حكم فرمانده سواره نظام جناح راست بود(115).
و عتاب بن اسيد هنگام مرگ عمرش به 30 سال نمى رسيد.
واقدى مى گويد: در روزى كه ابوبكر مرد عتاب هم مرد.(116)
محمد بن سلام الجمحى و ديگران مى گويند: خبر مرگ ابوبكر در روز دفن عتاب به مكه رسيد.(117)
اولاد عتاب گفته اند: عتاب روزى مرد كه ابوبكر مرد.(118)
طبرى گفته است: عتاب در مكه مرد روزيكه ابوبكر مرد و هر دو مسموم شدند.(119) و باز طبرى مى گويد: عتّاب در مكه مرد.(120)
و در اين مسئله دو چيز مهم مى باشد:
1 ـ ترور عتاب با زهر
2 ـ ترور او در همان روز ترور ابوبكر.
عمليات ترور ابوبكر خليفه مسلمانان و طبيب عرب حارث بن كلده و عتاب بن اسيد حاكم مكه و امير حجاج با «زهر» و در دو شهر دور از هم و در همان روز بر نيرومندى مؤسسه بزرگى در آن لحظه دلالت مى كند.
و اين مؤسسه ترور مهمترين مؤسسه در حزب قريش بود. و سه يهودى پيشين عبدالله بن سلام و محمد بن مسلمه و زيد بن ثابت از جناح عمر و عثمان بودند.(121)
زيد بن ثابت چندين بار در زمان عمر و عثمان و در هنگام غيبت آن دو حاكم مدينه شد و اين، اعتماد آن دو را به زيد، ثابت مى كند. و ابوبكر نيز به عتاب بن اسيد اموى اعتماد زيادى مى كرد، همچون اعتماد عمر بر معاوية بن ابوسفيان. بطوريكه در سال دوم خلافت ابوبكر عتاب اسيد اموى را سرپرست حجاج قرار داد.
عروة بن زبير مى گويد: ابوبكر يكسال عمر بن خطاب را امير حج قرار داد. و در سال دوم عتاب بن اسيد قريشى.(122)
يعنى ابوبكر عمر را از اماره حج عزل كرد و به جاى او عتاب را قرار داد و همين امر اهميت زيادى در رابطه اين دو با يكديگر با خليفه داشت، و سبب بهم خوردن رابطه آن دو با هم شد و كشته شدن عتاب اموى را در پى داشت.
از آنجا كه امير حجاج طبق معمول جانشين خليفه بود حضرت على(عليه السلام)در سال 9 هجرى به امر خداوند امير حجاج بود روزى كه خداوند به پيامبرش فرمود: از تو ادا نمى شود مگر خودت يا مردى از خانواده بود.(123) و عمر بن خطاب عبدالرحمن بن عوف را براى اميرى حجاج فرستاد به اعتبار او كه خليفه دوم بعد از عثمان بن عفان است.(124)
امويان به سه حزب تقسيم مى شدند و از ميان آنها عده اى يارى دهندگان على بن ابى طالب(عليه السلام) بودند مثل خالد و عمر و ابان اولاد سعيد بن عاص، و عده اى ياران ابوبكر مثل عتاب بن اسيد اموى (حاكم مكه). و عده ديگر همپيمانان عمر بن خطاب كه بيشتر از همه بودند، از آن جمله عثمان بن عفان، ابوسفيان و پسرانش، يزيد، عتبه، معاويه، وليد بن عقبه، سعيد بن عاص.
افراد گروه اول با ترور و شهادت در جبهه هاى جنگ به قتل رسيدند بدين صورت كه حكومت آنها را در جنگهاى مختلف به منظور رهايى حكومت از آنها شركت مى داد. و گروه دوم و سوم از ميادين جنگ دور بودند.
عمر و اعوانش از عتاب بن اسيد اموى بوسيله زهر خلاص شدند و افراد گروه سوم كه با عمر در وزارت و حكومت شهرها همكارى داشتند باقى ماندند تا زمانيكه عمر كشته شد وخلافت و وزارت و فرماندهى ولايتها بدست آنان افتاد. و ثابت شد كه ابوبكر و دوستش عتاب بن اسيد اموى طعامى مسموم خوردند و مردند.(125)
واقدى درباره مرگ ابوبكر و عتاب گفته، همانطور كه پسر عتاب مى گويد آن دو در يك روز مردند. محمد بن سلام و ديگران مى گويند خبر مرگ ابوبكر روزيكه عتاب بن اسيد را دفن كردند به مكه رسيد.(126)
صفدى از عتاب بن اسيد نقل كرده: از طرف ابوبكر امير مكه بود و با ابوبكر در يك روز مرد و آن روز، هشت شب مانده به جمادى الآخر سال 13 هجرى.(127)
و امويان براى تغيير بعضى حقايق اين حادثه شوم تلاش كردند. و گفتند: عتاب تا سال 22 هجرى زندگى كرد، يعنى آنكه در سال 13 هجرى نمرده است. وليكن ابن حجر اين را نپذيرفت و گفت: محمد بن اسماعيل از راويان اين سخن است و او پسر حذافه سهمى است و براى همين روايتش را ضعيف مى دانند.(128)
به نظر مى رسد كه طراحان قتل ابو بكر، نقشه قتل او را در مدينه و عتاب را در مكه همزمان طراحى كردند. واين دلالت بر قدرت تشكيلات تروريستى آنها دارد.
[55] كنزالعمال، متقى هندى، ج 2، ص 189.
[56] ابن أبى شيببه و بخارى در نارخش و يعقوب سفيان و ابن عساكر اين سخن را نقل نكردند و عقلانى هم در اصابتش، ج 5، بخش 1، ص 56 اين سخن را ذكر كرده است، و بخارى آن را در التاريخ العقبر آورد. و محامعى در آماليش، كنزالعمال، ج 10، ص 290.
[57] مختصر تاريخ دمشق، ج 8، ص 26، ج 10، ص 290; تاريخ طبرى، 3/165 چاپ اعلمى، بيروت; انساب الاشراف، بلاذرى، العقد الفريد، ابن عبديه، ج 4، ص 274، السقيفه و الخلافة، عبدالفتاح، ص 13.
[58] كنزالعمال، ج 8، ص 118، كتاب موت، تاريخ طبرى، حوادث سال 13، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 204.
[59] تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص 147.
[60] الامامة والسياسة، ج 2، ص 119.
[61] الطبقات، ج 3، ص 181، انساب الاشراف، ج 1، ص 579.
[62] العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 4، ص 250.
[63] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 29.
[64] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، چاپ دار احياء الكتاب العربى، ج 2، ص 29.
[65] همان، ج 2، ص 31 ـ 32.
[66] همان.
[67] همان; المسترشد، محمد بن جرير طبرى.
[68] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 55، تاريخ طبرى، ج 2، ص 446.
[69] همان.
[70] تاريخ طبرى، ج 2، ص 327; الكامل، ابن اثير، ج 3، ص 82.
[71] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 153، در حالى كه سهم امام على(عليه السلام) شش هزار درهم بوده است!
[72] الاستيعاب، ج 2، ص 471; المعارف، ابن قتيبه، ص 345; تاريخ طبرى، ج 3، ص311; سيره ابن هشام، ج 1، ص 385.
[73] به مروج الذهب، ج 2، ص139; تاريخ يعقوبى، ج 4، ص 139; انساب الاشراف، ج 1، ص 404; مستدرك الحاكم، ج 3، ص 476; الاصابه، ابن حجر، ج 3، ص 384; اسدالغابه، ج 3، ص 440 مراجعه فرماييد.
[74] طبقات ابن سعد.
[75] العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسى، ج 6، ص 292; تاريخ طبرى، بيروت چاپ مؤسسه اعلمى، ج 2، ص 611; المعارف، ابن قتيبه، ص 283; والحارث بن كلدة بن عمرو الثقفى، طبيب عرب، اسدالغابه، ج 2، ص 413; البدايه والنهايه، ج 10، ص 137; العقد الفريد، ج 5، ص 5; ج 6، ص 318، و او مناظره جالب با شاه ايران انوشيروان دارد، ج 6، ص 387.
[76] العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسى، ج 4، ص 250، طبقات ابن سعد، ج 3، ص 198، مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 301.
[77] دلائل النبوة، بيهقى ، ج 3، ص 334.
[78] مختصر تاريخ ابن عساكر، ج 24، ص 24.
[79] تاريخ طبرى، ج 2، ص 442 ـ 443; تاريخ ابن وردى، ج 1، ص 222.
[80] تاريخ طبرى، ج 3، ص622; تاريخ أبى زراعه دمشقى، ص34; تاريخ ابى الفداء، ج1، ص222.
[81] صحيح بخارى، ج4، ص490; باب جوائز الوافد، ج12 و 29; صحيح مسلم ، ج11، ص89.
[82] سيره ابن هشام، ج4، ص305; تاريخ طبرى، ج2، ص442; طبقات ابن سعد، ج 2، ص 262.
[83] العقد الفريد، ج 4، ص 247.
[84] العقدالفريد، ج 1، ص 156، السقيفه، سليم بن قيس، ص 85.
[85] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170.
[86] العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 2، ص 250.
[87] المعارف، ابن قتيبه، ص 383.
[88] الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198.
[89] خزيره، طعامى است از گوشت درست مى شود، اول گوشت را قطعه قطعه مى كنند سپس با آب مى پزند، وقتيكه آماده شد به آن آرد اضافه مى كنند. آنگاه با هر خورشت ديگر خورده مى شود.
[90] الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198; مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 118.
[91] الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، چاپ دار صادر، ج 2، ص 418 ـ 419.
[92] همان.
[93] تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 222.
[94] الرياض النضره فى مناقب العشرة، ابو جعفر المحب طبرى، بيروت، چاپ دارالكتب العلميه، ج 1، ص 259.
[95] تاريخ الخلفاء الراشدين، ذهبى، ص 121.
[96] الطبقات، ابن سعد، بيروت، چاپ دار صادر، ج 3، ص 49، طبقات خليفه ص 8، تاريخ خليفه ص 156، بيروت، چاپ دارالفكر، اسد الغابه، ج 6، ص 262.
[97] تاريخ طبرى، ج 2، ص 618.
[98] العقد الفريد، ابن عبد ربّه، ج 4، ص 253.
[99] الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 425.
[100] سوره شعراء، (26)، آيه 227.
[101] مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 120.
[102] تاريخ طبرى، حوادث سال 11 هجرى، ج 2، ص 460.
[103] همان.
[104] تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 98.
[105] همان، ص 104.
[106] مختصر التاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 124، الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 192.
[107] شرح نهج البلاغه، معتزلى، ج 2، ص 31 ـ 32; الشافى، مرتضى، ص 241 ـ 244.
[108] الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 168 ـ 169.
[109] اسدالغابه، ابن اثير چاپ دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 581; الاستعاب، ترجمه، 1377، ج3، ص1036; الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، چاپ اعلمى، ج2، ص617.
[110] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 31 ـ 34; الشافى، مرتضى، ص 241 ـ 244.
[111] الاصابة، ابن حجر، ج 2، ص 451; الطبقات، ابن سعد، ج 5، ص 446; المعارف، ابن قتيبه، ص 283; اسد الغابه، ابن اثير . 3/359، سيره ابن هشام 4/936.
[112] سيرة ابن هشام، ج 4، ص 1079.
[113] تاريخ الطبرى، ج 3، ص 550.
[114] اعلام النساء، ج 4، ص 114; الامامة والسياسة، ابن قتيبة، ج 1، ص 12، السقيفة والخلافه، عبدالفتاح عبدالمقهود، ص 14.
[115] المعارف، ابن قتيبه، ص 283.
[116] تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 7، ص 83; تهذيب الكمال، مزى، ج 16، ص 283.
[117] همان.
[118] اسد الغابة، ابن اثير، ج 3، ص 359، تهذيب الكمال، مزى، ج 19، ص 283.
[119] تاريخ طبرى، ج 2، ص 612.
[120] همان.
[121] الاستيجاب، ابن عبدالله درهامش الاصابة، ج 1، ص 553 ـ 554.
[122] مختصر التاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 77.
[123] تاريخ ابى زرعه، ص 298; مسند احمد، ج 2، ص 1; كنز العمال، ج 1، ص 246.
[124] مختصر تاريخ عساكر، ج 14، ص 357، البداية والنهاية، ابن كثير، ج 7، ص 184، الاصابة، ج 2، ص 417.
[125] الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 198، مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 118.
[126] تهذيب، الكمال، مزى، ج 12، ص348.
[127] الوافى بالوفيات، ج 19، ص 439.
[128] الاصابة، ابن حجر، ج 2، ص 451.
نظرات شما عزیزان: الله 18 سلطان 18 جانشین 18 مکتب18 جانشین 18 بدین 18 الله 18+64 دین = 82 امام 82 مهدی 82 جانشین حضر ت محمد ابن عبدالله 110 علی 110 جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110 خلیفه اول امام واقعی امشب شب قدرمی باشد23مهدی23رهبر23 طبیب23 الگوی 23جهان اسلام 23جانشینه 23 اصلی23ناب الله23 آئین23ملائک سنگ کیسه صفرا اگه می خوای نمیری نخور نمکو روغنو شیرینی قی کردن بهترین دوای جسم میباشد قی کردن از تجمع سنگ در کیسه صفراء جلو گیری می کند وقتی کیسه صفرا پر ش به ابجد53 صلوات برمحمد53 احمد 53 علی26+27 فاطمه = 53 آل طاها آل یاسین53امام جانشین پیامبر53 شهید 319 اسلام واقعی 319 شهید 319 دین ناب محمد علی 319راه الهی الله 319 شهید 319 فلسفه دین 3319 سردار سلیمانی آیا وقت آن نرسیده تا جنایتکاران را سر جایشان بنشانیم نام تو اسم اعظم پروردگار است منتخب رسول ابن عم نبی عم یتساءلون عن نباء العظیم الذی هم فیه مختلفون ثم دین الله اصل اسلام 59 مهدی 59 دین واقعی اسلام 59 دین الله شیعه59 شیعه اصل اسلامه59دین واقعی اسلام59 چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟ «ث ، ج ، خ ،ز ، ش ، ظ ،ف» ظالم عالم مقصر عالم کیست بدبخت عالم کیست مذهب عالم کیست 740اندیشه شیطان740مقصرعمر740 مذهب الله محمد53فاطمه علی53سعادتمند ترین 53اهل بیت پیامبر53احمددین نمونه الله 53 53دین کامل الله 53 چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟«ث ،ج ،خ ،ز،ش،ظ،ف» قدرت علمی امام مهدی میتواند عرش رابه لرزه درآو رهبر آسمانی الله 59مهدی 59آخرین امام دین اسلام59 دین الله 34+25 اصل اسلام=59 مهدی59دین واقعی اسلام59 دین۶۴ الله محمدعلی۶۴جانشین محمدعلی۶۴دین۶۴الله محمدعلی۶۴تنها برگزیده دین۶۴نماینده غدیری۶۴ اصحاب یمین بیماری های سگ مهمترین بیماری سگ میرینه تو خونه بوگندشم میمونه فرمانده دلاور دین اسلامی 110 علی 110 دین الهی 110ریاضی در قرآن فضائل امام علی از نظر دشمنان امام علی کشته شدگان بت پرست که به دست با کفایت مولاء علی در جنگها بدر احد خندق تبوک و فتح مکه کشته شد زهرای اطهر زان سبب گفته در قرآن تمام آیه ها حق با علیست |
تير 1400 4
خرداد 1400 3 ارديبهشت 1400 2 فروردين 1400 1 اسفند 1399 12 بهمن 1399 11 دی 1399 10 آذر 1399 9 آبان 1399 8 مهر 1399 7 شهريور 1399 6 مرداد 1399 5 تير 1399 4 خرداد 1399 3 فروردين 1399 1 خرداد 1396 3 ارديبهشت 1396 2 فروردين 1396 1 اسفند 1395 12 بهمن 1395 11 آبان 1395 8 مهر 1395 7 شهريور 1395 6 مرداد 1395 5 تير 1395 4 خرداد 1395 3 ارديبهشت 1395 2 فروردين 1395 1 اسفند 1394 12 بهمن 1394 11 دی 1394 10 آذر 1394 9 آبان 1394 8 مهر 1394 7 شهريور 1394 6 مرداد 1394 5 تير 1394 4 خرداد 1394 3 ارديبهشت 1394 2 اسفند 1393 12 بهمن 1393 11 دی 1393 10 آذر 1393 9 آبان 1393 8 مهر 1393 7 شهريور 1393 6 مرداد 1393 5 تير 1393 4 خرداد 1393 3 ارديبهشت 1393 2 فروردين 1393 1 اسفند 1392 12 بهمن 1392 11 |